نظیری نیشابوری_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 2 : این قصیده در مدح ابوالمنصور جهانگیر پادشاه در حین ملازمت ایشان در تعریف شکار گفته شده است

1. ترتیب کهن تازه شد آیین زمان را

2. نو داد نسق شاه جهانگیر جهان را

3. از قاعده دانی سپه و ملک نسق کرد

4. آری به نسق کار شود قاعده دان را

5. گویند که در روز نخستین دل و دستش

6. ضامن شده محصول یم و حاصل كان را

7. این واقعه البته یقینست که رسم است

8. دارنده تر از خویش نمایند ضمان را

9. این حال و سرور از اثر طبع کریم است

10. رقص از دل آزاد بود سرو روان را

11. خاک از اثر تربیتش عکس سپهر است

12. حق پرده برانداخته جنّات نهان را

13. رخسارۀ خلق از اثر عدل شکفتست

14. زان گونه که رشک است به هم پیر و جوان را

15. اعدا و موالی که به ترتیب نبودند

16. در ضابطه این دارد و در رابطه آن را

17. حزمش چو به باطن نگرد صحّت اخلاص

18. رگ در تن مردان گسلد تاب و توان را

19. کس ملک به این ضابطه معمور نکردست

20. رضوان به تماشا مگر آورده جنان را

21. در شرع شود داخل اگر حکم و رسومش

22. دخلی نرسد مجتهد و موعظه خوان را

23. آنجا که احاطت کند اسباب سعادت

24. جا نیست در آن حیطه خلاف سرطان را

25. و آنجا که دهد دست به هم ذوق حضورش

26. ره نیست در آن حلقه حديث حدثان را

27. گردون کند ار چشم سیه از پی ملکش

28. چون مردمک از چشم کشندش دبران را

29. شاهی که سعيدان فلک حکم نرانند

30. جز بر اثر طالع او نفع قران را

31. گر از خرد اطلاق کند حس به انامل

32. آرد به سخن خامۀ ببريده زبان را

33. ور بر نظر القا کند اطلاق اصابع

34. خواند به بغل نامۀ سربسته بیان را

35. جستند دوات و قلم از شمس و عطارد

36. نام و لقب از نور نوشتند و نشان را

37. ملکی که بد از امن ستان زیر و زبر شد

38. از نام جهانگیر تو هر ملک ستان را

39. جز کنیت و نام تو که مستعمل خاص است

40. مهمل لقب و نام چه بهمان چه فلان را

41. یاد تو زلالیست کزان تشنۀ محرور

42. در بادیه بی آب نشاند عطشان را

43. سودای تو مالیست کزان تاجر مفلس

44. با کیسۀ بی مایه کند جبر زیان را

45. طالع سعت ساحت مقدار تو می دید

46. چندان که فزون دید کران دید میان را

47. یک چند اگر دایره سانت به کران برد

48. بگرفت چو پرگار میان را و کران را

49. آخر ز کرانت به مکان پدر آورد

50. آراست به روی تو مکین را و مکان را

51. شیرین ترت از جان جهان چشم پدر دید

52. خوش دید که با ملک سپارد به تو جان را

53. از عیش و سروری که کنون دور تو دارد

54. ميل است که پس باز بگردد دوران را

55. سرسبز ز برگ و بر تو شاخ طرب ماند

56. زانست که در هند نبینند خزان را

57. ملکی که به کوشش ملکان قبض نکردند

58. در قبضۀ حکم تو سبک داد عنان را

59. از پرده برآورد صد آهنگ بشارت

60. کوسی که به آهنگ نمی کرد فغان را

61. از عدل تو در چشم بتان خانه نشین شد

62. آن فتنه که پیوسته بزه داشت كمان را

63. عدل تو در احیای گل و آب گرفتست

64. تکبیر نیابت زروان حکم روان را

65. تا آب و گل از مهر تو تركيب نسازند

66. معجون عناصر ندهد نشئه جان را

67. در نافه شود مشگ به سودای تو بویا

68. لازم بود آری طپش دل خفقان را

69. تا ناف زمین را به نوالت نبریدند

70. توام حرم کعبه نزاد امن و امان را

71. نهر کف سیّال تو را عقد بنانست

72. برقی که به بستن نکند کم سیلان را

73. بر سقف فلک لغو شود بیضۀ انجم

74. از مطبخ تو گر نکند کسب دخان را

75. گر رای تو جستی كلف ماه نبودی

76. بی مایه فتد داغ فطیری رخ نان را

77. جاه کم رنگین عدوی تو ز اختر

78. آبیست که برداشته رنگِ یرقان را

79. از دبدبۀ جاه تو بر گوشه نهادند

80. بس کوس پر آوازۀ بدریده دهان را

81. سيّارۀ قطّاع ز خوف تو به هر صبح

82. بی کور نمایند ره کاهکشان را

83. عزم تو سمندیست که از غایت تیزی

84. پهلوش در اندیشه نساید کشِ ران را

85. حزم تو دیاریست که پیوسته به آیین

86. بگشاده درو شفقت و انصاف دكان را

87. مجهول به معلوم تو سبقت نگرفتست

88. فهم تو مرادف به يقين کرده گمان را

89. این سیرت و سان تو هویداست که مثلست؟

90. آسان نتوان یافت چنین سیرت و سان را

91. حدثت به غلط تربیت کس ننماید

92. از چهره شناسد چه شجاع و چه جبان را

93. بس خاصیت نفع در اضداد نهادی

94. حرز بره از ناخن گرگست شبان را

95. ناکرده ز مهتاب درت کسب رطوبت

96. در دفع حرارت اثری نیست کتان را

97. آن را که دل آسات؟ قوی ساخته در حرب

98. بازو زِ سبک فرق نکردست گران را

99. بر چرخ چهارم فتد ار لمعۀ تیغت

100. ساقط کند از صلب پدر نطفۀ كان را

101. روزی که سپه جرگه زند از پی نخجیر

102. آهو بره بر زیر خرد شیر ژیان را

103. ریزند خدنگ از همه سو بر دد و بر دام

104. در کار نیابند یلان سوی یلان را

105. راهی نگشایند مگر رخنۀ شمشیر

106. جایی ننمایند مگر نوک سنان را

107. در مغز تفک زور کند عطسۀ سودا

108. آتش ز دهان جوش زند مار دمان را

109. بریان بره بر چرخ کند رعد زبانه

110. گریان حمل از پیش جهد ميغ دخان را

111. از هول صدای تفک و نعرۀ گردان

112. سكان سماوات گذارند مکان را

113. آرند سوی صید سپه حمله به یک بار

114. نوعی که بشورند زمین را و زمان را

115. از بس به میان جمع ز پیکار شود صید

116. از دامن صحرا نشناسند میان را

117. زان گونه که در زلزله افتند مکان ها

118. سر باز زند گاو زمین حمل گران را

119. جز مغز سر برّه بر آن خوان نشود صرف

120. هرچند شکم سیر شود انسی و جان را

121. پرواز کند سوی زمین کرکس گردون

122. از بس به زمین کشته ببیند حیوان را

123. چندان که کشد سفره ز سرتاسر دنیا

124. از بهر اسد تحفه برد زلّۀ خوان را

125. چون شه به سوی جعبه برد دست، ببندد

126. بر طاير افلاک طریق طيران را

127. نسرین پرد از نه فلک خویش به بالا

128. جوید به سر سدره ز جبریل امان را

129. آن دم که پی صید دهد راه ملاقات

130. خاکیّ عقابی پر و شاهین کمان را

131. خون بر رخ هدهد چکد از تاج سلیمان

132. بیم از سر طاووس بود چتر کیان را

133. وآنگه که دهد طعمه به مرغان شکاری

134. در بال بدزدند تذروان جولان را

135. شهباز مرقّع سلب چنگ کناره

136. بر کبک درد حلّۀ خارا و کتان را

137. وان چرخ مرصّع سلح لعل تماغه

138. گردن به عضد درشکند کرگدنان را

139. شنقار قوی حملۀ خونخوار تو دارد

140. در بیشه به فریاد و فغان ببر بیان را

141. از ضربت سرپنجۀ شاهین تو ترسد

142. سیمرغ که گم ساخته در قاف نشان را

143. عیشی دگر آغاز که از ذوق شکارت

144. کشتند همه جانوران جانوران را

145. از چهره بیارای رخ مسکن و مسند

146. در کاسۀ زر ریز زخم آب رزان را

147. آن کاسۀ زرّین که کند کار تو چون زر

148. آن آبِ رزانی که برد رنگِ خزان را

149. آن آب رزانی که ز نیرنگی رنگش

150. عیسی به سر دار بود رنگ رزان را

151. آن شیرۀ انگور که تا او نشود صاف

152. از درد نصیبی نرسد دردکشان را

153. آن بکر پری چهره که از صحبت سورش

154. بازارچه برچیده شود شیشه گران را

155. بنت العنب آن بکر که در لیل زفافش

156. دستارچه دستار شود قیصر و خان را

157. آن باده که در آخر پنجشنبۀ شعبان

158. سازد شب عید اول شام رمضان را

159. آن باده که ترتیب خیالات توهم

160. اعجاز کرامات کند برهمنان را

161. آن باده که بس امزجه را داده عدالت

162. هندی ز بلاغت لغوى کرده لسان را

163. آن باده که گر در طپش دل نظر افکند

164. از قهقهۀ شیشه گشاید خفقان را

165. آن باده که سازد به دمی گونۀ احمر

166. در چهرۀ صفرا زده رنگِ یرقان را

167. در شانۀ ناتاخته مالیده خرد را

168. بر ناطقه ناتافته خاریده بیان را

169. در شیشه ز اعمی ببرد علّت کوری

170. در مستی از الكن ببرد بند زبان را

171. در وقت عطا پایه فرا زنده کرم را

172. در حال عنا شعله فروزنده روان را

173. در طبع جوانی نهد آرامش پیری

174. درک خرد پیر دهد طبع جوان را

175. زین بادۀ صافی که فروزندۀ هوشست

176. بستان و زهش نور یقین بخش گمان را

177. با فهم زمی روشن مستیّ و میانه

178. در کار نگر غایت اطراف و میان را

179. دل ساز مسخّر که بدین شیوه توان بست

180. بر آفت سیّاره طریق سیران را

181. ملک و حشم از عدل تو در امن و امانند

182. خوش زی و سعادت شمر این امن و امان را

183. بر عقل هویداست که رجحان عظیم است

184. بر چاکر جاگیر ستان ملک ستان را

185. در تقویت ملک و سپه دست قوی به

186. سالار نکت یاب وزیر همه دان را

187. تکمیل بود بیشه پیران نه جوانان

188. صعب آدمیی خرد کند کار کلان را

189. در عون سپهدار و سپه کوش و نگه کن

190. نام از پسر زال بلندست کیان را

191. تشریف قبولی ز سر لطف که اقبال

192. از دیر پی بندگیت بسته میان را

193. قربان شوم احسان شه و حسن گمان را

194. کار است ز حسن طلبم روی نشان را

195. فرّ شه از اقلیم به اقلیم دوانید

196. ششماهه مسافت به دَرَم پیک دوان را

197. ناگاه برآمد ز درم بانگ که گویید

198. فرمان طلب آمده از شاه فلان را

199. بی کفش و عمامه به دَر از خانه دویدم

200. نی کرده قبا در بر ونی بسته میان را

201. تا حاكم ديوان و بلد برد رسولم

202. دیدم همه جا مژده دهان مژده رسان را

203. ناگفته تحیّت ز شعف مجلس اول

204. دادم ره تقدیم بشان همه شان را

205. اصحاب حسان مصحف از احباب ستانند

206. بگرفتم از احباب به تعظیم نشان را

207. بوسیدم و بر فرق به تسلم نهادم

208. بگشودم و بر ناصیه سودم رخ آن را

209. می دیدم و می سودم ازان سرمه نظر را

210. بر خواندم و لیسیدم ازان شهد زبان را

211. تا دیدم ازو اختر پر نور بصر را

212. تا کردم ازان طبلۀ پر نوش دهان را

213. فی الحال دویدم ز پی مرکب و سامان

214. کردم ز همه روی وداع اهل مکان را

215. امروز سه ماهست که پویان به سراغم

216. گلشن به دماغ و به بغل حاصل كان را

217. چون بحر تو در جذر وزمد شیر شکاری

218. چون گنج روان من به طلب بحر روان را

219. چون تاجر گجرات که از مکّه برآید

220. خوش یافتم از کعبه به کوی تو نشان را

221. در حضرتت استاده چو موسی به سر طور

222. بگرفته به کف نسخۀ اعجاز بیان را

223. دارد ز طراوت سخنم تازه نفس ها

224. چون گل که کند عطرفشان بادوزان را

225. گو فضل و عدالت به سزا نظم و نسق ساز

226. دریافته حسّان زمان شاه زمان را

227. گر مدّعیی از در انکار درآید

228. هان این من و اشعار صلا کلک و بنان را

229. نتوان به غباری که کند جلوه بپوشند

230. مهری که به انوار گرفتست جهان را

231. شد وحی از آن قطع که دیوان نظیری

232. می کرد به فرقان و به تورات قران را

233. برخوان ورق و رتبۀ هر طبع نگهدار

234. تعلیم چه حاجت خرد مرتبه دان را

235. تا طبع کند میل که در گلشن و صحرا

236. بر سبزه و سنبل نگرد آب روان را

237. چون آب که بر سبزه و سنبل گذرد خوش

238. سر خوش گذران عیش و حیات گذران را

239. عمرت به شماری که شب و روز شهورش

240. تا حشر بود پرده مدار دوران را

مطلع دوّم

241. ای خاک درت صندل سرگشته سران را

242. بادا مژه جاروب رهت تاجوران را

243. مشّاطۀ سیمای رخ خلق ز زینت

244. از آب و گلت غاليه رخسار جهان را

245. بر درگه تو فتنۀ چین و رخ خوبان

246. بر صحن تو عاشق سر و افسر ملکان را

247. گویا شده از شادی دیوار حریمت

248. هر نقش که یاد آمده نقّاش گمان را

249. گر شکل صنم بر تو رقم کرده مصوّر

250. بگشاد زمین بوس تواش مهر دهان را

251. ور صورت رضوان به سوی خلد کشیده

252. برتافته از ذوق ریاض تو عنان را

253. گر طفل نبسته صور از خامه بزاید

254. خواهد ز صریر درت آموخت زبان را

255. صد مرتبه خورشید فلک بهر اقامت

256. در سایه ات افتاده و بگشاده میان را

257. گر روزن تو جادوییی دیده ندارد

258. بهر چه دهد درک نظر طبع دخان را

259. ور جام تو آیینۀ جمشید نباشد

260. چون عرض کند خوبی رخسار جهان را

261. معراجی و ره در کنف عدل تو حق را

262. فردوسی و جا در حرم خاص تو جان را

263. با سایۀ خود ساخته همسایه خدایت

264. زان بر همه انداخته ای ظلّ امان را

265. آفاق ز آیین تو در عیش و سرو رند

266. کا راستی از فرّ جهانگیر جهان را

267. آن شاه جوان بخت کز اندیشۀ ثاقب

268. انوار زمین ساخته آثار زمان را

269. در حسن گل و آب ز بس کرده تصرّف

270. آراسته چون طبع نگین روی مکان را

271. از غایت آرامش عهدش عجبی نیست

272. زآسودگی ار راست شود خانه کمان را

273. تقدیر کشیدست برین طارم خضرا

274. بر کهگل نامش رقمیه کاهکشان را

275. ای ملک خدایی که در ابداع صنایع

276. در خاک نهد خاطر معمار تو جان را

277. نیرنگ خیال تو جهان غالیه گون کرد

278. زان سان که عروسان جوان غاليه دان را

279. هر خانه که شد در کنف عدل تو آباد

280. ره نیست در آن خانه نزول حدثان را

281. کوی تو نظرگاه خدا دید نظیری

282. ره در حرم حق نبود هون و هوان را

283. در منفعت خلق جهان کوش که بخشد

284. حق عمر دراز آدمیِ نفع رسان را

285. بنشین و به عشرت گذران تا ابدالدّهر

286. این دولت و این مکنت و این ملک و مکان را


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر
* ندانمت که در این دامگه چه افتادست
شعر کامل
حافظ
* دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمی‌گنجد
* غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمی‌گنجد
شعر کامل
محتشم کاشانی
* خود را چو برگ کاه سبک کن ز هر چه هست
* آنگه کمند جاذبه کهربا ببین
شعر کامل
صائب تبریزی