امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 867

1. ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود

2. آن بیوفای عهد شکن را سفر شود

3. کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت

4. نزدیک بود کز تن من، جان به در شود

5. او می رود چو جان و مرا هست بیم آن

6. کو بر سرم نیابد و عمرم به سر شود

7. کو قاصدی که بر دل من دل بسوزدش

8. تا سوی آن خلاصه جان و جگر شود

9. لیکن خبر چگونه رساند به سوی من

10. قاصد که هم ز دیدن او بی خبر شود

11. گویی مه دو هفته بدیدش که هر شبی

12. بیگانه تر برآید و باریکتر شود

13. بی او جهان، دو چشم ندارم، که بنگرم

14. بیرون کشم دو دیده، اگر دست در شود

15. ای آب دیده، این دل پر خون ببر ز من

16. در پای او فگن، مگرش دل دگر شود

17. گر تا به لب رسید فلان را ز دیده آب

18. زان بیشتر بپای که بالای سر شود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست
* و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
شعر کامل
حافظ
* با مدعی بگوی که ما خود شکسته‌ایم
* محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی
شعر کامل
سعدی
* به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
* جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است
شعر کامل
حافظ