عراقی_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیدهٔ شمارهٔ 17 - در مدح شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی

1. می بیاور ساقیا، تا خویشتن را کم زنیم

2. کار خود چون زلف خوبان در هم و برهم زنیم

3. از سر مستی همه دریای هستی بر کشیم

4. فارغ آییم از خود و هر دو جهان را کم زنیم

5. بگسلیم از هم طناب خیمهٔ هفت آسمان

6. خیمهٔ همت ورای نیلگون طارم زنیم

7. لایق میدان ما چون نیست نه گوی فلک

8. شاید ار چوگان زلف یار خم در خم زنیم

9. جام کیخسرو به کف داریم پس شاید که ما

10. دم به دم در بزم وصل یار جام جم زنیم

11. چون درآید از در او، در پایش اندازیم سر

12. دست در زلف درازش گاه‌گاهی هم زنیم

13. خاک روییم از سر کویش به جاروب وفا

14. ور بماند گردکی، از دیده او را نم زنیم

15. پای چون روح‌القدس بر دیدهٔ صورت نهیم

16. آتشی از سوز دل در سنگر آدم زنیم

17. خرمن هستی به باد بی‌نیازی در دهیم

18. دست در فتراک صاحب همت اعظم زنیم

19. شیخ ربانی بهاء الحق والدین آنکه ما

20. بوسه بر خاک درش چون قدسیان هر دم زنیم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ز دریا بدریا سپاه ویست
* جهان زیر فر کلاه ویست
شعر کامل
فردوسی
* گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
* در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
شعر کامل
حافظ
* سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
* مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
شعر کامل
سعدی