عطار_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 261

1. پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد

2. در صف دردی کشان دردی کش و مردانه شد

3. بر بساط نیستی با کم‌زنان پاک‌باز

4. عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد

5. در میان بیخودان مست دردی نوش کرد

6. در زبان زاهدان بی‌خبر افسانه شد

7. آشنایی یافت با چیزی که نتوان داد شرح

8. وز همه کارث جهان یکبارگی بیگانه شد

9. راست کان خورشید جانها برقع از رخ بر گرفت

10. عقل چون خفاش گشت و روح چون پروانه شد

11. چون نشان گم کرد دل از سر او افتاد نیست

12. جان و دل در بی نشانی با فنا هم‌خانه شد

13. عشق آمد گفت خون تو بخواهم ریختن

14. دل که این بشنود حالی از پی شکرانه شد

15. چون دل عطار پر جوش آمد از سودای عشق

16. خون به سر بالا گرفت و چشم او پیمانه شد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شد از خروج ریاحین چو آسمان روشن
* زمین به اختر میمون و طالع مسعود
شعر کامل
حافظ
* مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب
* نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب
شعر کامل
وحشی بافقی
* تو قلب سپه را به‌آیین بدار
* من اکنون پیاده کنم کارزار
شعر کامل
فردوسی