عطار_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 542

1. هرگاه که مست آن لقا باشم

2. هشیار جهان کبریا باشم

3. مستغرق خویش کن مرا دایم

4. کافسوس بود که من مرا باشم

5. کان دم که صواب کار خود جویم

6. آن دم بتر از بت خطا باشم

7. گه گه گویی که دیگری را باش

8. چون نیست بجز تو من که را باشم

9. تا چند کنی ز پیش خود دورم

10. تا کی ز جمال تو جدا باشم

11. از هر سویم همی فکن هر دم

12. مگذار که یک نفس مرا باشم

13. گر تو بکشی چو شمع صد بارم

14. چون آن تو کنی بدان سزا باشم

15. صد خون دارم اگر به خون خویش

16. در بند هزار خون بها باشم

17. گفتم به بر من آی تا یکدم

18. در پیش تو ذرهٔ هوا باشم

19. گر قصد کنی به خون جان من

20. بر کشتن خویشتن گوا باشم

21. گفتی که چو باد و دم رسد کارت

22. من با تو در آن دم آشنا باشم

23. گر آن نفس آشنا شوی با من

24. آنگاه من آن نفس کجا باشم

25. نی نی که تو باش در بقا جمله

26. کان اولیتر که من فنا باشم

27. عطار اگر فنا شوم در تو

28. گر باشم و گر نه پادشا باشم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
* معشوق همین جاست بیایید بیایید
شعر کامل
مولوی
* تو صبح عالم افروزی و من شمع سحرگاهم
* گریبان باز کن تا بی تأمل جان برافشانم
شعر کامل
صائب تبریزی
* عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
* کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
شعر کامل
حافظ