عطار_الهی نامهبخش هفدهم (فهرست)

شمارهٔ 10-(8) حکایت آن درویش با ابوبکر ورّاق

1. شبی در خواب دید آن مردِ مشتاق

2. که بس گریانستی بوبکر ورّاق

3. بدو گفتا که ای مرد خدائی

4. بدین زاری چنین گریان چرائی

5. چنین گفت او که چون گریان نباشم

6. ز پای افتاده سر گردان نباشم؟

7. که امروزی درین جائی نشستم

8. درین یکپاره گورستان که هستم

9. زده مُرده که آوردند امروز

10. یکی ایمان نبرد این بس بوَد سوز

11. کسی را دین بوَد هفتاد ساله

12. بکفرش چون توان دیدن حواله؟

13. کنون هم گریه و هم سوزم اینست

14. چه گویم، نقدِ امروزم هم اینست

15. عزیزا کار مشکل می‌نماید

16. ولیکن خلق غافل می‌نماید

17. ز خوف عاقبت هر کو خبر یافت

18. بنَو هر لحظه اندوهی دگر یافت

19. ز خوف ره میان کفر و ایمان

20. نه کافر خواند خود را نه مسلمان

21. میان کفر و دین بنشست ناکام

22. که تا آن آب چون آید سر انجام


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خروشید و جوشید و برکند خاک
* ز نعلش زمین شد همه چاک چاک
شعر کامل
فردوسی
* عشق پیری است که ساغر زده‌ایم از کف او
* عقل طفلی است که دانا شده در مکتب ما
شعر کامل
فروغی بسطامی
* چنین است کردار گردون پیر
* گهی چون کمانست و گاهی چو تیر
شعر کامل
فردوسی