عطار_الهی نامهبخش ششم (فهرست)

شمارهٔ 10-(8) حکایت نابینا با شیخ نوری رحمه الله

1. مگر پوشیده چشمی بود در راه

2. که بگشاده زبان می‌گفت الله

3. چو نام حقّ ازو بشنود نوری

4. به پیش او دوید از ناصبوری

5. بدو گفتا تو او را می چه دانی

6. وگر دانی چرا تو زنده مانی

7. بگفت این و چنان بی‌خویشتن شد

8. که گفتی جان مشتاقش ز تن شد

9. در آن شورش به صحرا رفت ناگاه

10. نَیستانی دروده بود در راه

11. چنان بر نَیستان زد خویشتن را

12. که پاره پاره کرد از زخم تن را

13. بآخر از تنش از بس که خون شد

14. بزاری جان او با خون برون شد

15. نگه کردند و او را کشته دیدند

16. همه جایش بخون آغشته دیدند

17. ز خون سینهٔ آن کشتهٔ راه

18. نوشته بر سر هر نی که الله

19. چنین باید سماع نی شنودن

20. زنی کشته شدن در خون غنودن

21. چو نام دوست بنیوشی چنین شو

22. بیک یک ذره بحری آتشین شو

23. تو گر در دوستی جان در نبازی

24. ترا آن دوستی باشد مجازی

25. اگر در عشق اهل راز باشی

26. ز صدق دوستی جانباز باشی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند
* آن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کند
شعر کامل
مولوی
* در محفلی که خورشید اندر شمار ذره‌ست
* خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد
شعر کامل
حافظ
* با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
* در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود
شعر کامل
سعدی