بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2174

1. ز دشت بیخودی می‌آیم از وضع ادب دورم

2. جنونی‌ گر کنم ای شهریان هوش معذورم

3. ز قدر عاجزیها غافلم لیک اینقدر دانم

4. که تا دست سلیمان می‌رسد نقش پی مورم

5. جهان در عالم بیگانگی شد آشنای من

6. سراب‌ آیینه‌ام گل‌ می‌کند نزدیکی از دورم

7. همان بهترکه خاکستر شوم در پردهٔ عبرت

8. نقاب از روی‌ کارم بر نداری خون منصورم

9. برو زاهد برای خویش هر کس مطلبی دارد

10. تو محو و من تغافل اشتیاق‌ جنت و حورم

11. به اقبال تپیدن نازها دارد غبار من

12. کلاه آرای عجزم بر شکست خویش معذورم

13. سجودی بست بار هستی آخر بر جبین من

14. چه‌سان سر تابم از حکم خمیدن دوش مزدورم

15. اگر صدق طلب دست ز پا افتادگان‌ گیرد

16. به‌ مستی می‌رساند لغزش مژگان مخمورم

17. به خون پیچیده می‌بالم نفس دزدیده می‌نالم

18. دمیدنهای تبخالم چکیدنهای ناسورم

19. مکش ای ناله دامانم مدر ای غم‌ گریبانم

20. سرشکی محو مژگانم چکیدن نیست مقدورم

21. خلل تعمیر سیلاب حوادث نیستم بیدل

22. بنای حسرتی در عالم امید معمورم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
* به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
شعر کامل
حافظ
* سپاه شب تیره بر دشت و راغ
* یکی فرش گسترده از پرزاغ
شعر کامل
فردوسی
* منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
* از نی کلک همه قند و شکر می‌بارم
شعر کامل
حافظ