بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 407

1. شب ‌که حیرت ‌با خیالت‌ طرح ‌قیل ‌و قال ریخت

2. همچو شمع از پیکرم یکسر زبان لال ریخت

3. یک‌ سحر تا نقش‌بندم‌ صد چمن‌رنگم شکست

4. تا به پروازی رسم اندیشه چندین بال ریخت

5. همچو دل آیینهٔ ‌وهمی به دست افتاده است

6. می‌توان از لاف‌هستی یک‌جهان تمثال ریخت

7. گاه عرض سرنوشت ناتوانیهای من

8. تا رقم در جلوه آید،‌ کلک قدرت نال ریخت

9. یک نفس چون سایه گشتم، غافل از خورشید عشق

10. بر سراپایم سواد نامهٔ اعمال ریخت

11. آبم از شرم سماجت پیشگان این چمن

12. بهر یک لبخنده نتوان آبرو هرسال ریخت

13. بی‌تب شوقت به رنگ شعله داغ اخگرم

14. آرمیدنها مرا در قالب تبخال ریخت

15. رفته‌ام از خویشتن چندانکه می‌آیم هنوز

16. بیخودی از ماضی‌ام توفان استقبال ریخت

17. عمر بگذشت و همان ناقدردان جلوه‌ایم

18. نیستی آیینهٔ ما سخت بی‌تمثال ر‌یخت

19. صبح این وبرانه‌ایم از فیض نومیدی مپرس

20. خاک ما بر باد رفت و عالم اقبال ریخت

21. تا پری افشانده‌ایم از آسمانها برتریم

22. بسمل رنگیم نتوان خون ما پامال ریخت

23. کار با عشق ‌است بپدل ورنه ‌در میدان لاف

24. بوالهوس هم می‌تواند خونی از قیفال ریخت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
* در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
شعر کامل
حافظ
* نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
* که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
شعر کامل
حافظ
* اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
* حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
شعر کامل
حافظ