بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 611

1. بسکه در بزم توام حسرت جنون پیمانه است

2. هرکه را رنگی بگردد لغزش مستانه است

3. اهل معنی از حوادث مست خواب راحتند

4. شور موج بحر درگوش صدف افسانه است

5. تهمت الفت به نقش‌کارگاه دل مبند

6. آشنای عالم آیینه پر بیگانه است

7. در دماغ هر دو عالم سوختن پر می‌زند

8. شمع این ویرانه‌ها خاکستر پروانه است

9. محوزنجیرنفس بودن دلیل هوش نیست

10. هرکه می‌‍بینی به قید زندگی دیوانه است

11. صافی دل زنگ عجب از طینت زاهد نبرد

12. از برای خودپرست آیینه هم بتخانه است

13. در خراب‌آباد امکان‌گردی از معموره نیست

14. نوحه‌کن بر دل‌که این ویرانه هم ویرانه است

15. از نفس یکسر تپشهای دلم باید شمرد

16. سبحه‌ای دارم‌که سر تا پای او یک دانه است

17. گر به خود دستی فشانم فارغ از آرایشم

18. همچوگیسوی بتان در آستینم شانه است

19. بیدل امشب‌گرد دل می‌گردد از خود رفتنی

20. پرفشانیهای رنگ این شمع را پروانه است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شود کوه آهن چو دریای آب
* اگر بشنود نام افرسیاب
شعر کامل
فردوسی
* گر ز چین آشوب برخیزد عجب نبود که باز
* بر سر زلف تو افتاده‌ست چین تازه‌ای
شعر کامل
فروغی بسطامی
* دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر
* تو نیز ای دیده خوابی کن مراد دل بر آر آخر
شعر کامل
حافظ