بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 754

1. در طریق رفتن از خود رهبری درکار نیست

2. وحشت نظاره را بال وپری درکارنیست

3. کشتی تدبیر ما توفانی حکم قضاست

4. جز دم تسلیم اینجا لنگری درکار نیست

5. هر سر مو بهر غفلت‌پیشه بالین پر است

6. از برای خواب‌مخمل بستری درکار نیست

7. می‌برد چون‌گردباد از خویش سرگردانی‌ام

8. سرخوش‌دشت‌جنون‌را ساغری‌درکار نیست

9. در نیام هر نفس تیغ دو دم خوابیده است

10. چون‌سحر در قطع هستی خنجری‌درکار نیست

11. مشت خاک ما سراپا فرش تسلیم است وبس

12. سجدهٔ ما را جبینی و سری درکار نیست

13. خویش‌را از دیدهٔ‌خودبین خود پوشیدن است

14. احتیاط ما برا‌ی دیگری درکار نیست

15. فکرمرکب در طریق فقر، سازگمرهی‌ست

16. نفس‌در فرمان اگر باشد خری‌درکار نیست

17. جوش خون‌، نازکدلان‌را پوست برتن می‌درد

18. از ضعیفی بر رگ‌گل نشتری درکار نیست

19. استقامت بس بود ارباب همت راکمال

20. بهر تیغ‌کوه بیدل جوهری درکار نیست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سپاه شب تیره بر دشت و راغ
* یکی فرش گسترده از پرزاغ
شعر کامل
فردوسی
* من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
* که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
شعر کامل
سعدی
* کس ندیده‌ست ز مشک ختن و نافه چین
* آن چه من هر سحر از باد صبا می‌بینم
شعر کامل
حافظ