بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 965

1. ستمکشی‌ که بجز گریه‌اش نشا‌ید و خندد

2. قیامت است که چون زخم لب گشاید و خندد

3. هوس‌پرستی این اعتبار پوچ چه لازم

4. که همچو صفر به درد سرت فزاید و خندد

5. چو شمع منصب وارستگی مسلم آنکس

6. که تیغ حادثه تاجش ز سر رباید و خندد

7. درین زیانکده چندان ‌کف فسوس نسایی

8. که جوش آبله آیینه‌ات نماید و خندد

9. شرار کاغذ و آمال ماست توام غفلت

10. که زندگی دو نفس بیشتر نپاید و خندد

11. حذر ز صحبت آنکس ‌که بی‌تأمل معنی

12. به هر حدیث‌ که‌ گو‌یی ز جا درآید و خندد

13. خطاست چشم‌ گشودن به روی باخته شرمی

14. که هر برهنه‌ که بیند به پیشش آید و خندد

15. جه ممکن است شود منفعل ز غیبت یاران

16. دهن دریده قفایی‌که باد زاید و خندد

17. مثال عبرت اشیا درین بساط تحیر

18. کمین‌گر است‌ که‌ کس آینه زداید و خندد

19. درتن جنونکده این است ناگزیر طبایع

20. که نالد و تپد و گرید و سراید و خندد

21. دل‌گرفتهٔ بید‌ل نیافت جای شکفتن

22. مگر چو صبح ازین خاکدان برآید و خندد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شاه آن نیست که ملکی به سپاهی گیرد
* شاه آنست که بر ملک دلی باشد شاه
شعر کامل
وحشی بافقی
* شب که سرو قامت او شمع این کاشانه بود
* تا سحر گه بر گریزان پر پروانه بود
شعر کامل
صائب تبریزی
* سر مرد جنگی خرد نسپرد
* که هرگز نیامیخت کین با خرد
شعر کامل
فردوسی