فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 232

1. بر دل و جان رواست درد در سروتن چراست درد

2. تا که رسد ز تن بجان تا نپرد تمام مرد

3. میرسد از بدن بجان میکشد این بسوی آن

4. گر بتنست و گر بجان هر چه بود سزاست درد

5. مغز ز پوست میکشد هر دو بدوست میکشد

6. مرد چو گرم درد شد شد دلش از دو کون سرد

7. درد دواست مرد را مرد دواست درد را

8. رد بود آنکه نبودش بیگه و گاه رنج و درد

9. درد بود غذای روح مایهٔ شادی و فتوح

10. هر که بدرد گشت جفت شد ز غم زمانه فرد

11. علت و سقم آب و گل هست شفای جان و دل

12. سرخی روی جان بود روی تنت چو گشت زرد

13. کرد تن و سوار جان این شده پردهٔ بر آن

14. در طلب سوار تاز یاوه مگرد گرد گرد

15. درد چو در تو نیست هیچ بیهده در سخن مپیچ

16. گرم سخن شدی تو فیض هست سخن ولیک سرد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
* هزار نکته در این کار هست تا دانی
شعر کامل
حافظ
* باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
* آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
شعر کامل
حافظ
* مشو در روزگار دولت از افتادگان غافل
* به پیش پا نظر کن تا چراغت روشنی دارد
شعر کامل
صائب تبریزی