فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 388

1. بتاب عارض تا مهر جان بهار شود

2. بتاب زلفان تا لیل دل نهار شود

3. تمام روی تو نتوان بیک نظر دیدن

4. اگرچه بهر نظر چشم کس چهار شود

5. ستارهٔ بنما یا هلالی از رویت

6. که قرص بدر خجل آفتاب خوار شود

7. بکف نهاده سر خود وصال میخواهم

8. کدام تا بر تو زیندو اختیار شود

9. برای دوست بود جانکه در تنست مرا

10. براه دوست فتم چون تنم غبار شود

11. بیا که تا غم شبهای هجر عرض کنم

12. که گر بسینه بماند یکی هزار شود

13. بیا و درد دل من یکی یکی بشنو

14. تو چون نهی بلبم گوش خوشگوار شود

15. دمی چو شاد شوم ان یکاد میخوانم

16. ز شش جهت که مبادا غمی دچار شود

17. من و غمیم بهم دشمنان یکدیگر

18. ز کار زار مبادا که کارزار شود

19. اگر بوصف در آرم غم فراق ترا

20. ز بان وصف شود شعله دم شرار شود

21. رود چو جان ز تنم دل ز غم همان سوزد

22. درون خانهٔ تن شمع این مزار شود

23. بنزد دوست روای فیض یک بیک بشمر

24. شمرده گر نشود غصه بیشمار شود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خمار آلوده ام، سود و زیان خود نمی دانم
* به یک پیمانه سودا می کنم دنیی و عقبی را
شعر کامل
صائب تبریزی
* خموش حافظ و از جور یار ناله مکن
* تو را که گفت که در روی خوب حیران باش
شعر کامل
حافظ
* شقایق جامه بر تن چاک میزد
* ز شوق او کله بر خاک میزد
شعر کامل
عبید زاکانی