حزین لاهیجی_دیوانمثنوی ها (فهرست)

مثنوی شمارۀ 45 : حکایت

1. شنیدم تهی دست بی حاصلی

2. شنید این حکایت ز صاحبدلی

3. که پیری چو برد از زلیخا توان

4. خدنگ قدش حلقه شد چون کمان

5. عزیزی به ذلّت کشید و به رنج

6. به ششدر فکندش سرای سپنج

7. ز باد خزان خشک شد گلشنش

8. نگشتی یکی زاغ پیرامنش

9. گل افسرده شد، عندلیبی نماند

10. در ایّام سختی حبیبی نماند

11. شد آخر پس از عیش ناز ملوک

12. رگش رشته، جسم نزارش چو دوک

13. گذشت آن جوانیّ و جاه خطير

14. به مصر اندرش، نام شد گنده پیر

15. از آن آتش داغ پرور همان

16. بجا مانده بودش شراری به جان

17. برآورده غم، گرچه دود از سرش

18. ولی بود گرمی به خاکسترش

19. برآرد ز پا خار را هر کسی

20. خلد چون به دل، کار دارد بسی

21. به زاری همی گفت و خون می گریست

22. که مسکین تر از بنده امروز کیست؟

23. ز هر سو چو بخت دژم در ببست

24. پس زانوی نامرادی نشست

25. گشود اختر از بسته کارش گره

26. عطارد قلم راند و مه گفت زه

27. در آن بیکسی عشق دستش گرفت

28. فرازندگی بخت پستش گرفت

29. شب تیره بختی برفت از سرش

30. درآمد چو خورشید یار از درش

31. ز صبح جوانی برومند شد

32. شب تار غم رفت خرسند شد

33. چو صاحبدل این قصّه انجام داد

34. تهیدست سرگشته را کام داد

35. شراری به خاطر فتادش ز عشق

36. دم گرم او یاد دادش ز عشق

37. پس از هفته، کارش به جایی رسید

38. که خلق از درش یافتندی امید

39. مرا هم به لب حرف عشق است از آن

40. که شاید برآرم بهار از خزان

41. لبم زین ترنّم مسیحا شود

42. دل مرده ای شاید احیا شود

43. روان، دارد از عشق پایندگی

44. که عشق است سرچشمۀ زندگی

45. حزین، از غم دل نوایی بزن

46. دل آسودگان را صلایی بزن

47. تو خامش چو گشتی کس امروز نیست

48. نوازندۀ ساز جانسوز کیست؟

49. اگر خامه افکند سعدی ز دست

50. نی خوش نوای تو در پنجه هست

51. بود اختر سعد، یاری دهت

52. زهت تا به گوش و کمان در زهت

53. و گر می دهد خمسه از گنجه یاد

54. نی نغمه سنج تو در پنجه باد

55. کنی تازه تا خمسۀ گنجوی

56. شرابت کهن باد و رایت قوى


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت
* در بند آن مباش که مضمون نمانده است
شعر کامل
صائب تبریزی
* آن مه به جانب سفر آهنگ می کند
* صحرا و شهر بر دل ما تنگ می کند
شعر کامل
جامی
* از بید جز افتادگی و عجز مجویید
* مجنون خدا را همه دم کار سجودست
شعر کامل
صائب تبریزی