جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 1074

1. چو نتوانم که بر خوان وصالت میهمان باشم

2. سرِ خدمت نهاده چون سگان بر آستان باشم

3. ز خوی نازکت ترسم وگر نی تا سحر هر شب

4. به گِرد کوی تو نعره زنان افغان کنان باشم

5. به هرگونه که باشم از من بدروز نپسندی

6. نمی دانم چه سان می خواهیم تا آن چنان باشم

7. من از تو شاد گردم تو ز من غمگین خوشا جایی

8. که تو باشی عیان در دیدۀ من، من نهان باشم

9. گشادی پرده از عارض مكن منع من از افغان

10. رها کن تا زمانی بلبل این گلستان باشم

11. ز ناموس خودم مقصود نام و ننگ تست ار نه

12. مرا غم نیست کز عشق تو رسوای جهان باشم

13. طفيل من همی دیدند رویت دیگران واکنون

14. شدم راضی که چون جامی طفیل دیگران باشم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* در وطن گر می شدی هر کس به آسانی عزیز
* کی ز آغوش پدر یوسف به زندان آمدی؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* پای سرو بوستانی در گلست
* سرو ما را پای معنی در دلست
شعر کامل
سعدی
* هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
* وان که این کار ندانست در انکار بماند
شعر کامل
حافظ