جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 1362

1. آن شیخ چه دیدست که در خانه خزیده

2. با خویشتن آمیخته وز خلق بریده

3. هر تارِ تعلّق که بریدست ز اغیار

4. چون کرم بریشم همه بر خویش تنیده

5. خود خلق و تمنّا کند از خلق رهایی

6. از خلق کسی چون رهد از خود نرهیده

7. یک بار به گردی نرسید از ره مردی

8. زنهار گمانش نبری مرد رسیده

9. از کعبه و از کعبه روان دم زند امّا

10. زان قافله بانگ جرسی هم نشنیده

11. از کسب معارف شده مشعوف زخارف

12. دُرهای ثمین داده و خرمهره خریده

13. جامی صفت از جام می عشق مپرسش

14. كان جام ندیدست وزان می نچشیده


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر
* همچو اشتر زیر بارم روز و شب
شعر کامل
مولوی
* ز حسرت لب شیرین هنوز می‌بینم
* که لاله می‌دمد از خون دیده فرهاد
شعر کامل
حافظ
* چه محو ناخدا گردیده ای، ای از خدا غافل؟
* ندارد این سفر باد مرادی غیر یاربها
شعر کامل
صائب تبریزی