جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 331

1. آن ترکمان پسر که دل ما نشان اوست

2. ز ابرو وغمزه تیر بلا بر کمان اوست

3. صاحب دلان به راه وفا خاک گشته اند

4. گو خوش بران که رخش جفا زیر ران اوست

5. ما در میان غصّه چو موییم از آن کمر

6. خوش آنکه دست کرده کمر در میان اوست

7. دامن کشان چو گل بر سرِ سبزه تا گذشت

8. دستانِ بلبلان چمن داستان اوست

9. تا بهره مند شد زكف او عنان به رخ

10. خونم دوال بسته ز رشک عنان اوست

11. باشد چو جام دیده پر از اشک حسرتم

12. تا دیده ام که جام دهان بر دهان اوست

13. یک جامه نیست بر تن جامی زغم درست

14. جز خشک گشته پوست که بر استخوان اوست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* غم زمانه که هیچش کران نمی‌بینم
* دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم
شعر کامل
حافظ
* یادگار جگر سوخته مجنون است
* لاله ای چند که از دامن صحرا برخاست
شعر کامل
صائب تبریزی
* حدیث عشق به طومار در نمی‌گنجد
* بیان دوست به گفتار در نمی‌گنجد
شعر کامل
سعدی