جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 567

1. هیچ گه بینم که آن مه مهربان من شود

2. رام گردد با من و آرام جان من شود

3. استخوانی شد تنم از لاغری وان هم خوشست

4. گر سگش را میل سوی استخوان من شود

5. این چنین جولان کنان كان شهسوار آمد برون

6. جای آن دارد که باز از کف عنان من شود

7. آتش افگن در من ای آه و سراپایم بسوز

8. باشد آن مه واقف سوزِ نهان من شود

9. زان لب شیرین تکلّم یک سخن گر بشنوم

10. تاقیامت آن سخن ورد زبان من شود

11. گر سگ خود خواندم آن آهوی مرد شکار

12. شیر گردون خواهد از کمتر سگان من شود

13. گفتمش جامی به پابوس سگانت کی رسد

14. گفت آن روزی که خاک آستانِ من شود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عندلیبی که ز تعجیل بهار آگاه است
* از شکر خند گل آوازه رحلت شنود
شعر کامل
صائب تبریزی
* آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
* وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شعر کامل
حافظ
* بنام خداوند خورشید و ماه
* که دل را بنامش خرد داد راه
شعر کامل
فردوسی