جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 601

1. دل دید لبت وز دو جهان بی خبر افتاد

2. بین مستی این می که عجب کارگر افتاد

3. هرجا ز تو شوریست همانا که ز خوبان

4. در طینت پاک تو نمک بیشتر افتاد

5. زلف سیه از سوختن برق تجلّی است

6. چون عکس دو رخسار تو بر یکدگر افتاد

7. تا ناوک تو بر سپر افتاد نه بر من

8. صد چین به چین از حسدم چون سپر افتاد

9. پروانه ز سوزی که مرا هست چه آگاه

10. کین شعلۀ من در جگر او را به پر افتاد

11. خالیست دلفروز به هر رو که نشان ماند

12. هرجا به بتان ز آتش تو یک شرر افتاد

13. گر زیور طوقِ سگ خود بایدت اینک

14. از خون دلم لعل و ز اشکم گهر افتاد

15. این نظم نه در پایۀ سعدی است ولیکن

16. باگفتۀ یاران دگر سر به سر افتاد

17. جامی غزل سعدی و آنان که جوابش

18. گفتند چو بشنید به این نظم درافتاد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
* وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود
شعر کامل
مولوی
* از چو من آزاده‌ای الفت بریدن سهل نیست
* می‌رود با چشم گریان سیل از ویرانه‌ام
شعر کامل
رهی معیری
* گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من
* تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی
شعر کامل
سعدی