جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 730

1. به بزم وصل ما و من نگنجد

2. همه جان شد که آنجا تن نگنجد

3. میانِ عاشق و معشوق تنگست

4. چنان صحبت که پیراهن نگنجد

5. دل تنگم چه جای محملِ عشق

6. شتر در چشمۀ سوزن نگنجد

7. ز داغت دل چنان پر لاله باغیست

8. که در وی سوری و سوسن نگنجد

9. ز لعلت دم به دم چندان دُرِ اشک

10. فروریزم که در دامن نگنجد

11. ز دود دل چنان شد خانه ام پُر

12. که نورِ ماه در روزن نگنجد

13. خیالش را مکن جامی به دل جای

14. بساطِ شاه در گلخن نگنجد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* یار باید که هر چه یار کند
* بر مراد خود اختیار کند
شعر کامل
سعدی
* چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
* باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران
شعر کامل
سعدی
* دی زمانی به تکلف بر سعدی بنشست
* فتنه بنشست چو برخاست قیامت برخاست
شعر کامل
سعدی