جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 740

1. در دیار مصر اگر یوسفْ رخی پیدا شود

2. در خراسانم دل از سودای او شیدا شود

3. ور رسد اینجا خبر کافروخت شمعی رخ به شام

4. جان من پروانه سان از شوق ناپروا شود

5. کیست جز من آن کز اول پای در غوغا نهد

6. چون ز شهرآشوب ماهی شهر پرغوغا شود

7. آتش افتد در من از غیرت که چون آن من نیم

8. هرکه را بینم که از عشق بتی رسوا شود

9. تا نباشد غیرِ من عاشق به عالم کاشکی

10. در دلم غم های عشق عاشقان یک جا شود

11. بس که گیرد درد جویای عشقم هر شبی

12. اشک و آه من زمینْ گرد و فلکْ پیما شود

13. تنگیی دارد دل جامی برون از قید عشق

14. تا نگردد در سرِ زلفی گره کی وا شود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد
* هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه
شعر کامل
سعدی
* عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
* ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
شعر کامل
حافظ
* خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطه‌ایست
* باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد
شعر کامل
سعدی