جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 908

1. چون تو در شهر مهی، از من دلداده چه لایق

2. که نباشم به سرِ کوی تو آشفته و عاشق

3. آنکه با روی نکو داد ترا پایۀ عذرا

4. چه عجب گر دهد از عشق مرا منصب وامق

5. گو طبیبم ز غم عشق تو پرهیز مفرما

6. که مزاج من بیمار به عشق است موافق

7. دل و جان بستۀ زلفت، به رُخت مهر چه ورزم

8. عشق را شرط نخستین چه بُوَد ترک علایق

9. جيبِ جان هر سحری می درم از مهر جمالت

10. نیست جز صبح درین قصّه مرا شاهد صادق

11. گشتم از عشق تو بیمار گذر کن به سر من

12. کین مرض را نتوان یافت طبیبی چو تو حاذق

13. جامی از صدق وفا دل به نگاری ده و بگسل

14. ز حریفان ریایی و رفیقان منافق


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بیابان قناعت وسعتی دارد که هر موری
* نمی داند کم از ملک سلیمان چشم تنگش را
شعر کامل
صائب تبریزی
* ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
* تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
شعر کامل
حافظ
* آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
* دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
شعر کامل
سعدی