جامی_دیوانترجیع بند ها (فهرست)

ترجیع بند شمارۀ 3 : در لباس مجاز گفته شده است

1. ای به روی تو چشمِ جان روشن

2. وز فروغ رُخت جهان روشن

3. رخ به راه تو سوده مه که چنین

4. تابد از اوجِ آسمان روشن

5. هر شب از شعله های آتش دل

6. همچو شمعم شود زبان روشن

7. دیدۀ بختِ مقبلان نشود

8. جز بدان خاکِ آستان روشن

9. سوخت جان از غم و هنوز نشد

10. بر تو این آتش نهان روشن

11. زخم تیر تو روز نیست که هست

12. خانۀ جان و دل به آن روشن

13. پرده از پیش چهره یک سو نِه

14. تاشود پیش همگنان روشن

15. کز دو عالم همین وصال تو بس

16. بلکه یک پرتو از جمال تو بس

17. لاحَ برق يُهَيّجُ اْلاَشْواقْ

18. تازه شد دردِ عشق و داغِ فراق

19. شربت مرگ اگرچه جانِ سوزست

20. نیست چون فرقت تو تلخ مذاق

21. من که و خندۀ نشاط ای صبح

22. خلّ عینی و دمعی المهراق

23. تو به لب جان نازنینی و من

24. کمترین بندۀ به جان مشتاق

25. سرّ عشق از کتاب نتوان یافت

26. لَیْسَ تِلْکَ الْرُمّوز فِی اْلاوْراق

27. گر تو با این جمال جلوه کنی

28. شور و افغان برآید از عشّاق

29. چون متاع دو کَوْن عرضه دهند

30. ای به خوبی میان خوبان طاق

31. کز دو عالم همین وصال تو بس

32. بلکه یک پرتو از جمال تو بس

33. می کشد غمزۀ تو خنجر کین

34. می کند نرگسِ توغارت دین

35. روی بنما چو گل ز حجلۀ ناز

36. چند باشی چو غنچه پرده نشین

37. بی تو هر جا سرشک خون ریزم

38. لالۀ خونْ چکان دمد ز زمین

39. نتوان غَرّه شد به دولت وصل

40. چون غمِ هجر دشمنی زکمین

41. بُردی خوابِ عدم مرا ای کاش

42. خاک کویِ تو بودی ام بالین

43. من که و جُست و جوی عیش جهان

44. من که و آرزوی خلد برین

45. از من این شیوه ها نمی آید

46. زانک من دیده ام به چشم یقین

47. کز دو عالم همین وصال تو بس

48. بلکه یک پرتو از جمال تو بس

49. طال شوقی اليک يا مولای

50. بنما آن رخِ جهان آرای

51. رفت عمرم به دردِ حرمان آه

52. سوخت جانم به داغ هجران وای

53. لافِ عشقت بسی زنند ولی

54. لَيْسَ فی رَبْقَة الخْلُوص سَوای

55. دست امید ما و آن سرِ زلف

56. روی اخلاص ما و آن کف پای

57. گر به تن دورم از برت چه غمست

58. چو تو داری درون جانم جای

59. گو مرا عمر جاودانه مباش

60. گو مرا دولتِ زمانه مپای

61. جمله اینها طُفيل تست ای دوست

62. تو همین کن که روی خود بنمای

63. کز دو عالم همین وصال تو بس

64. بلکه یک پرتو از جمال تو بس

65. عاشقان بی تو صبر نتوانند

66. روی بنما که جان برافشانند

67. این چه حُسنست و این چه زیبایی

68. که درو کاینات حیرانند

69. چشم چون گویم آن دو خون خوارند

70. کز پی خونِ صد مسلمانند

71. جان و دل روی در عدم دارند

72. پیش تو یک دو روزه مهمانند

73. دردمندان عشق با اَلَمت

74. فارغ از جُست وجوی درمانند

75. زاهدان با خیال حور و قصور

76. از وصالِ تو دور می مانند

77. با چنین رخ گذر به صومعه کن

78. باشد آن بی بصیرتان دانند

79. کز دو عالم همین وصال تو بس

80. بلکه یک پرتو از جمال تو بس

81. جان فرسوده شد به راه تو خاک

82. ومِنَ الْقلْب لایَزول هَواک

83. نتوان دوخت جز به رشتۀ وصل

84. جگری کز فراق گردد چاک

85. بر ندارم ز خاک پای تو سر

86. گرچه آمدهزار تیغ هلاک

87. من و سودای جز تویی هیهات

88. تو و پروای چون من حاشاک

89. نتوان طعنه بر گلِ رعنا

90. گر کشد دامن از خس و خاشاک

91. دامن وصلت ار به دست آید

92. دو جهان گر رود ز دست چه باک

93. ما نخواهیم جز وصالِ تو هیچ

94. هم تو خود دانی ای بتِ چالاک

95. کز دو عالم همین وصال تو بس

96. بلکه یک پرتو از جمال تو بس

97. چشم گریان حدیثِ شوق تو گفت

98. راستی دُر چکاند و گوهر سُفت

99. باغِ حُسن و جمال را هرگز

100. از رُخت تازه ترگلی نشکفت

101. بختِ بیدار پاسبان این بس

102. که شبی سر بر آستان تو خفت

103. گر توان یک نظر خرید از تو

104. به دو عالم هنوز باشد مفت

105. دور از آن طاقِ ابروان دارم

106. دلی از صبر طاق و باغم جفت

107. جلوۀ حُسن تست در نظرم

108. هر کجا بینم آشکار و نهفت

109. پیش از این گر نهفته می گفتم

110. بعد از این آشکار خواهم گفت

111. کز دو عالم همین وصال تو بس

112. بلکه یک پرتو از جمال تو بس

113. ای ز قد تو قدرِ طوبا پست

114. رونق مَه ز عارض تو شکست

115. گر تو صد بار دامن افشانی

116. کی گذاریم دامن تو ز دست

117. رفت عقل از حریم خلوتِ دل

118. عشقت آمد به جای آن بنشست

119. من نه تنها اسیر زلف توام

120. کیست کامروز از کمند تو جَست

121. هست دل لوح ساده ای که بر او

122. جز خیال تو هیچ نقش نبست

123. چند گویی ز سرزنش که فلان

124. رفت و با دلبری دگر پیوست

125. سر ز عهد تو چون توانم تافت

126. من که دانسته ام ز عهد اَلَسْت

127. کز دو عالم همین وصال تو بس

128. بلکه یک پرتو از جمال تو بس

129. هر قدح کز میِ تو کردم نوش

130. آفت عقل بود و غارت هوش

131. شد به دور لبِ می آلودت

132. پیرِ مرشد مرید باده فروش

133. با خیال تو روز و شب دارم

134. دل پر از گفت و گوی و لب خاموش

135. وه چه اقبال بود آنکه مرا

136. رخ نمودی به خوابِ نوشین دوش

137. مشک ریزان دو زلف عنبر پاش

138. دُرفشان آن دو لعل گوهرپوش

139. گفتی از وصل من چه برخیزد

140. خیز جامی به فکر دیگر کوش

141. بر زبان بود این حدیث هنوز

142. که برآمد ز من فغان و خروش

143. کز دو عالم همین وصال تو بس

144. بلکه یک پرتو از جمال تو بس


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* تا غوطه در عرق نزند جبهه کریم
* گرد خجالت از رخ سایل نمی رود
شعر کامل
صائب تبریزی
* در خرابات مغان نور خدا می‌بینم
* این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم
شعر کامل
حافظ
* گل چه داند که درد بلبل چیست؟
* او همین کار رنگ و بو داند
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی