جامی_هفت اورنگسبحة‌الابرار (فهرست)

قسمت 6 - حکایت آن ماهیان که تا به خشکی نیفتادند دریا را نشناختند

1. داشت غوکی به لب بحر وطن

2. دایم از بحر همی راند سخن

3. روز و شب قصه دریا گفتی

4. گوهر مدحت دریا سفتی

5. گفتی: «از بحر پدید آمده‌ایم

6. زو درین گفت و شنید آمده‌ایم

7. دل ازو گوهر دانایی یافت

8. تن از او دست توانایی یافت

9. هر کجا می‌گذرم، اوست همه

10. هر طرف می‌نگرم، اوست همه»

11. ماهی‌ای چند رسیدند آنجا

12. وز وی این قصه شنیدند آنجا

13. عشق بحر از دلشان سر برزد

14. آتش شوق به جان‌شان در زد

15. پای تا سر همگی پای شدند

16. در طلب مرحله پیمای شدند

17. برگرفتند تک و پوی نیاز

18. بحرجویان به نشیب و به فراز

19. گاه در تک چو صدف جا کردند

20. گه چو خس رو به کنار آوردند

21. نه نشان یافت شد از بحر نه نام

22. می‌نهادند به نومیدی گام

23. از قضا صیدگری دام نهاد

24. راهشان بر گذر دام فتاد

25. یکسر آن جمع به دام افتادند

26. تن به جان دادن خود دردادند

27. صیدگر برد سوی ساحلشان

28. ساخت بر خشک‌زمین منزلشان

29. چند تن کوشش و جنبش کردند

30. خزخزان روی به بحر آوردند

31. نیم مرده چو رسیدند به بحر

32. جام مقصود کشیدند به بحر

33. دانش و بینششان روی نمود

34. کنچه می‌داد نشان غوک چه بود

35. زنده در بحر شهود آسودند

36. غرقه بودند در آن تا بودند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* با خیال او قناعت می کنم، من کیستم
* تا وصالش در دل امیدوارم بگذرد؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* چشم بدت مباد، که نقل و شراب من
* آماده از دو چشم چو بادام کرده ای
شعر کامل
صائب تبریزی
* به مکر و حیله برای دسترس چه امکان است
* که همچو سرو بلندش هزار دستان است
شعر کامل
کمال خجندی