خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 341

1. کس حال من سوخته جز شمع نداند

2. کو بر سر من شب همه شب اشک فشاند

3. دلبستگئی هست مرا با وی از آنروی

4. کز سوخته حالی بمن سوخته ماند

5. گر خسته شوم بر سر من زنده بدارد

6. ور تشنه شوم در نظرم سیل براند

7. زنجیر دل تافته را در غم و دردم

8. گر رشتهٔ جانست بهم در گسلاند

9. بیرون ز من دلشده و شمع جگر سوز

10. سر باختن و پای فشردن که تواند

11. گر شمع چراغ دل من بر نفروزد

12. شبهای غم هجر بپایان که رساند

13. آنکس که چو شمعم بکشد در شب حیرت

14. از سوختن و ساختنم باز رهاند

15. حال جگر ریش من و سوز دل شمع

16. هر کس که نویسد ز قلم خون بچکاند

17. از شمع بپرسید حدیث دل خواجو

18. کاندوه دل سوختگان سوخته داند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* روت بس زیباست نیلی هم بکش
* ضحکه باشد نیل بر روی حبش
شعر کامل
مولوی
* نیک بخت آن کسی که داد و بخورد
* شوربخت آن که او نخورد و نداد
شعر کامل
رودکی
* نپندارم ای در خزان کشته جو
* که گندم ستانی به وقت درو
شعر کامل
سعدی