خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 655

1. بیا که هندوی گیسوی دلستان تو باشم

2. قتیل غمزهٔ خونخوار ناتوان تو باشم

3. گرم قبول کنی بندهٔ کمین تو گردم

4. ورم به تیر زنی ناظر کمان تو باشم

5. کنم بقاف هوای تو آشیانه چو عنقا

6. بدان امید که مرغی ز آشیان تو باشم

7. دلم چو غنچه بخندد چو سر ز خاک برآرم

8. ببوی آنکه گیاهی ز بوستان تو باشم

9. ز خوابگاه عدم چون بحشر باز نشستم

10. براستان که همان خاک آستان تو باشم

11. اگر به آب حیاتم هزار بار برآرند

12. هنوز سوخته آتش سنان تو باشم

13. تو شمع جمعی و خواهم که پیش روی تو میرم

14. تو پادشاهی و آیم که پاسبان تو باشم

15. مرا بهر زه در آئی مران که در شب رحلت

16. درای راه نوردان کاروان تو باشم

17. چو از میان تو یک موی در کنار نبینم

18. چو موی گردم از آنرو که چون میان تو باشم

19. اگر هزار شکایت بود ز دور زمانم

20. چگونه شکر نگویم که در زمان تو باشم

21. غلام خویشتنم خوان بحکم آنکه چو خواجو

22. بخاک راه نیرزم اگر نه زان تو باشم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سیب را بو کرد موسی جان بداد
* بازجو آن بو ز سیبستان کیست
شعر کامل
مولوی
* ریزم ز مژه کوکب بی ماه رُخت شب ها
* تاریک شبی دارم با این همه کوکب ها
شعر کامل
جامی
* هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
* در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
شعر کامل
حافظ