مسعود سعد سلمان_دیوانقصیده ها (فهرست)

شمارهٔ 12 - مدح سلطان مسعود

1. نشسته ام ز قدم تا سر اندر آتش و آب

2. توان نشستن ساکن چنین در آتش و آب

3. همی نخسبم شبها و چون تواند خفت

4. کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب

5. همه بکردم هر حیلتی که دانستم

6. مرا نشد ز دل و دیده کمتر آتش و آب

7. ز آب عارض دارد بتم ز آتش رخ

8. نه بس شگفت بود بر صنوبر آتش و آب

9. بدیع و نغز برآراسته است چهره او

10. به آب و آتش و عنبر معنبر آتش و آب

11. چو آب و آتش راند سخن به صلح و به جنگ

12. چگونه گنجدش اندر دو شکر آتش و آب

13. نبست صورت ما به جمال صورت او

14. نشد پدید که گردد مصور آتش و آب

15. نکرد یاد من و یادگار داد مرا

16. خیال آن صنم ماه منظر آتش و آب

17. برفت یارم و من ماندم و برفت و بماند

18. ز رنج در دل و از درد در بر آتش و آب

19. بسا شبا که در او رشک برد و رنگ آورد

20. ز گونه می و از لون ساغر آتش و آب

21. نشستم و ز دل و چشم خویش بنشاندم

22. به وصل آن بت دلجوی دلبر آتش و آب

23. بسا فراوان روزا که از سراب و سموم

24. گرفت روی همه دشت یکسر آتش و آب

25. بخواست جست ز من عقل و هوش چو در من جست

26. ز چپ و راست چو برق و چو صرصر آتش و آب

27. در آب و آتش راندم همی و گشت مرا

28. به مدح شاه چو دیبای ششتر آتش و آب

29. علاء دولت مسعود کار و نهیش را

30. مطیع گشت به صنع کروکر آتش و آب

31. سپهر قوت شاهی که سهم و صولت او

32. همی فشاند بر چرخ و اختر و آتش و آب

33. زدوده تیغش بارید بر نواحی کفر

34. چو تیغ حیدر بر حصن خیبر آتش و آب

35. نبست راهش هرگز بلا و فتنه چنانک

36. نبست هرگز راه سکندر آتش و آب

37. چو خاک میدان گیرد ز باد حمله سخت

38. به زخم صاعقه انگیز خنجر آتش و آب

39. ز باد خاک در آمیخته برون نگرد

40. سوار جنگی بیند برابر آتش و آب

41. سبک زبانه زد ناگه و ستونه کند

42. ز تیغ و نیزه سلطان صفدر آتش و آب

43. به دست گوهربارش در آب و آتش رزم

44. کشیده گوهرداری به گوهر آتش و آب

45. شرار موجش باشد بر آسمان و زمین

46. که درد و حدش گشتست مضمر آتش و آب

47. نگاه کرد نیارند چون برانگیزد

48. در آن تناور کوه تکاور آتش و آب

49. به حمله بندد بر شور و فتنه راه گذر

50. به تیغ بارد بر درع و مغفر آتش و آب

51. چو مار افعی بر خویشتن همی پیچید

52. ز بیم ضربت آن مار پیکر آتش و آب

53. شها چو آید دریای کینه تو به جوش

54. ز هیچ روی نبینند معبر آتش و آب

55. ز نوک ناوک تو گر کند غضنفر یاد

56. بخیزد از دل و چشم غضنفر آتش و آب

57. اگر به خشم نهیب تو بر جهان نگرد

58. شود مسلط بر هفت کشور آتش و آب

59. ز عنف و لطف خصال تو خواستند مدد

60. بلی دگر نه بماندندی ابتر آتش و آب

61. به طوع خدمت شمشیر و حربه تو کنند

62. اگر شوند ز گردون مخیر آتش و آب

63. چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی

64. روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب

65. اگر کژ افتد رهبر ز راه درماند

66. شوند پیش سپاه تو رهبر آتش و آب

67. تو را به هر جا فرمان برند و مأمورند

68. اگر چه دارند اقدام منکر آتش و آب

69. مثل ز باختر و خاور ار بجوییشان

70. دوند پست کنان کوه و کر در آتش و آب

71. وگر مخالف حصنی کشد ز آهن و سنگ

72. بر او تگ آرند از روزن و در آتش و آب

73. اگر به ضد تو شاهی رسد به افسر و تخت

74. کنندش زیر و زبر تخت و افسر آتش و آب

75. وگر بنام عدوی تو هیچ خطبه کنند

76. ز چپ و راست درافتد به منبر آتش و آب

77. وگر ز خدمت تو سرکشی بتابد سر

78. ز هر سوییش درآید چو چنبر آتش و آب

79. تبارک الله سلطان امر و نهی تو را

80. چگونه تابع و رامند بنگر آتش و آب

81. به چین و روم گذر کرد هیبت تو گرفت

82. دماغ و دیده فغفور و قیصر آتش و آب

83. بر آن سپه که کشد دشمن تو حمله برند

84. ز شرق باختر و حد خاور آتش و آب

85. در آب و آتش چون بنگریست حشمت تو

86. به چشمش آمد سست و محقر آتش و آب

87. ز مهر و کین تو روزی دو نکته بستیدند

88. ز لفظ نظم نکردند باور آتش و آب

89. خیال خشم تو ناگاه خویشتن بنمود

90. فتاد لرزه چو دیوانگان بر آتش و آب

91. ز رفعت کله و بأس سطوت تو کنند

92. اگر برند خصومت به داور آتش و آب

93. ز اوج قدر تو دیدست پستی اختر و چرخ

94. ز حد تیغ تو بر دست کیفر آتش و آب

95. به ساق عزم تو و کعب حزم تو نرسد

96. اگر بگیرد تا قلب و محور آتش و آب

97. نسیم خلق تو بر آب و آتش ار بوزد

98. چو مشک و عنبر گردد معطر آتش و آب

99. شگفت نیست که از رای عدل گستر تو

100. شوند ساخته چون دو برادر آتش و آب

101. تو کامران ملکی و به نام تو ملکی است

102. که درگهش را بنده است و چاکر آتش و آب

103. به عمر خویش ندیدند پادشاه چو تو

104. ز پادشاهان این دو معمر آتش و آب

105. تو آن توانگر جاهی که عور و درویشند

106. به پیش جاه تو این دو توانگر آتش و آب

107. اگر بخواهد عدلت جهان کند صافی

108. به نیم لحظه از این دو ستمگر آتش و آب

109. همیشه تا به جهان هست عالی و سافل

110. به امر مقضی و حکم مقدر آتش و آب

111. به گرد گوی هوا و به گرد گوی زمین

112. محیط گشته دو گوی مدور آتش و آب

113. به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادند

114. تو را به طبع مطیع مسخر آتش و آب

115. بدیع مدحی گفتم بدان نهاد که هست

116. ز لفظ و معنی آن نقش و دفتر آتش و آب

117. شنیده ام که کمالی قصیده ای گفته است

118. همه بناء ردیفش چندین در آتش و آب

119. به شعر لفظ مکرر نگرددم لیکن

120. ردیف بود و از آن شد مکرر آتش و آب


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مرغ با پر می‌پرد تا آشیان
* پر مردم همتست ای مردمان
شعر کامل
مولوی
* گرم صد بار سوزی، باز بَر گِردِ سرت گَردَم
* نیم پروانه، کز یک سوختن از دست و پا افتم
شعر کامل
نظیری نیشابوری
* آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
* غم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز
شعر کامل
رهی معیری