محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 92

1. حکمی که همچو آب روان در دیار اوست

2. خونریز عاشقان تبه روزگار اوست

3. از غیرتم هلاک که بر صید تازه‌ای

4. هم زخم زخم کاری و هم کار کار اوست

5. خون می‌چکاند از دل صد صید بی‌نصیب

6. تیر شکاری که نصیب شکار اوست

7. بدعاقبت کسی که چو من اعتماد وی

8. بر عهدهای بسته نا استوار اوست

9. حرفی که می‌گذارد و می‌داردم خموش

10. لطف نهان و مرحمت آشکار اوست

11. باغیست تازه باغ عذارش که بی گزاف

12. صد فصل در میان خزان و بهار اوست

13. نیکوترین نوازش جانان محتشم

14. آزار جان خسته و جسم فکار اوست

15. فریاد اگر نه جابر آزار او شود

16. سلمان جابری که خداوندگار اوست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مگر از کوچهٔ انصاف درآید یوسف
* ور نه سرمایهٔ سودا زدگان این همه نیست
شعر کامل
فروغی بسطامی
* ماجرای عقل پرسیدم ز عشق
* گفت معزولست و فرمانیش نیست
شعر کامل
سعدی
* دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
* بی تکلف بشنو دولت درویشان است
شعر کامل
حافظ