مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1031

1. جان من و جان تو بستست به همدیگر

2. همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر

3. ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من

4. ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر

5. ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم

6. من گشته تمامی کم تا من تو شدم یک سر

7. همسایه ما بودی چون چهره تو بنمودی

8. تا خانه یکی کردی ای خوش قمر انور

9. یک حمله تو شاهانه بردار تو این خانه

10. تا جز تو فنا گردد کالله هو الاکبر

11. چون محو کند راهم نی جویم و نی خواهم

12. زیرا همه کس داند که اکسیر نخواهد زر

13. از تابش آن کوره مس گفت که زر گشتم

14. چون گشت دلش تابان زان آتش نیکوفر

15. مس باز به خویش آمد نوشش همه نیش آمد

16. تا باز به پیش آمد اکسیرگر اشهر


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
* که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
شعر کامل
حافظ
* ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
* مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
شعر کامل
حافظ
* تصویرهای ناخوش و اندیشه رکیک
* از طبع سست باشد و این نیست سوی دوست
شعر کامل
مولوی