مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2047

1. می‌آیدم ز رنگ تو ای یار بوی آن

2. برکنده‌ای به خشم دل از یار مهربان

3. از آفتاب روی تو چون شکل خشم تافت

4. پشتم خم است و سینه کبودم چو آسمان

5. زان تیرهای غمزه خشمین که می‌زنی

6. صد قامت چو تیر خمیده‌ست چون کمان

7. از پرسشم ز خشم لب لعل بسته‌ای

8. جان ماندم ز غصه این یا دل و زبان

9. لطف تو نردبان بده بر بام دولتی

10. ای لطف واگرفته و بشکسته نردبان

11. این لابه ام به ذات خدا نیست بهر جان

12. ای هر دمی خیال تو صد جان جان جان

13. یاد آر دلبرا که ز من خواستی شبی

14. نقشی ز جان خون شده من دادمت نشان

15. جانا به حق آن شب کان زلف جعد را

16. در گردنم درافکن و سرمست می‌کشان

17. تا جان باسعادت غلطان همی‌رود

18. چوگان دو زلف و گوی دل و دشت لامکان

19. کرسی عدل نه تو به تبریز شمس دین

20. تا عرش نور گیرد و حیران شود جهان


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* من و دل گر فدا شدیم چه باک
* غرض اندر میان سلامت اوست
شعر کامل
حافظ
* فروغ عاریت با نور ذاتی برنمی آید
* که روز ابرباشد از شب مهتاب روشنتر
شعر کامل
صائب تبریزی
* در اندرون من خسته دل ندانم کیست
* که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
شعر کامل
حافظ