مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2163

1. چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو

2. بهشتم جان شیرین را که می‌سوزد برای تو

3. روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد

4. مرا چه جای دل باشد چو دل گشته‌ست جای تو

5. تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه

6. که می‌کاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو

7. ز خود مسم به تو زرم به خود سنگم به تو درم

8. کمر بستم به عشق اندر به اومید قبای تو

9. گرفتم عشق را در بر کله بنهاده‌ام از سر

10. منم محتاج و می‌گویم ز بی‌خویشی دعای تو

11. دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از سر

12. به خاک کوی او بنگر ببین صد خونبهای تو

13. اگر ریزم وگر رویم چه محتاج تو مه رویم

14. چو برگ کاه می‌پرم به عشق کهربای تو

15. ایا تبریز خوش جایم ز شمس الدین به هیهایم

16. زنم لبیک و می‌آیم بدان کعبه لقای تو


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
* با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم
شعر کامل
حافظ
* به هیچ در نروم بعد از این ز حضرت دوست
* چو کعبه یافتم آیم ز بت‌پرستی باز
شعر کامل
حافظ
* رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
* که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
شعر کامل
حافظ