مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2175

1. در خشکی ما بنگر وآن پرده تر برگو

2. چشم تر ما را بین ای نور بصر برگو

3. جمع شکران را بین در ما نگران را بین

4. شیرین نظران را بین هین شرح شکر برگو

5. امروز چنان مستی کز جوی جهان جستی

6. امروز اگر خواهی آن چیز دگر برگو

7. هر چند که استادی داد دو جهان دادی

8. در دست کی افتادی زان طرفه خبر برگو

9. از جای نجنبیده لیک از دل و از دیده

10. بسیار بگردیده احوال سفر برگو

11. در کشتی و دریایی خوش موج و مصفایی

12. زیری گه و بالایی ای زیر و زبر برگو

13. با صبر تویی محرم روسخت تویی در غم

14. شمشیر زبان برکش وز صبر و سپر برگو

15. مستی جماعت بین کرده ز قدح بالین

16. یا رب بفزا آمین این قصه ز سر برگو

17. بر هر که زد این برهان جان یابد و سیصد جان

18. باور نکنی این را بر چوب و حجر برگو

19. گفت ار سر او باشم رخسار تو بخراشم

20. ای عارف این را هم با او به سحر برگو

21. آمد دگری از ده هین دیگ دگر برنه

22. گر تاج گرو کردی از رهن کمر برگو

23. گر رافضیی باشد از داد علی در ده

24. ور زآنک بود سنی از عدل عمر برگو

25. موری چه قدر گوید از تخت سلیمانی

26. بگشا لب و شرحش کن اسباب ظفر برگو


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بود از موی سفید امید بیداری مرا
* بالش پرگشت آن هم بهر خواب غفلتم
شعر کامل
صائب تبریزی
* چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
* چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
شعر کامل
سعدی
* عندلیبان را غذای روح باشد بوی گل
* مرغ دشت است آن که عاشق بر جو و بر ارزنی ست
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی