مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2213

1. خنک آن جان که رود مست و خرامان بر او

2. برهد از خر تن در سفر مصدر او

3. خلع نعلین کند وز خود و دنیا بجهد

4. همچو موسی قدم صدق زند بر در او

5. همچو جرجیس شود کشته عشقش صد بار

6. یا چو اسحاق شود بسمل از آن خنجر او

7. سر دیگر رسدش جز سر پردرد و صداع

8. مغفرت بنهد بر فرق سرش مغفر او

9. کیله رزقش اگر درشکند میکائیل

10. عوضش گاه بود خلد و گهی کوثر او

11. پدر و مادر و خویشان چو به خاکش بنهند

12. شود او ماهی و دریا پدر و مادر او

13. عشق دریای حیات است که او را تک نیست

14. عمر جاوید بود موهبت کمتر او

15. می‌رود شمس و قمر هر شب در گور غروب

16. می‌دهدشان فر نو شعشعه گوهر او

17. ملک الموت به صد ناز ستاند جانی

18. که بود باخبر و دیده ور از محشر او

19. تن ما خفته در آن خاک به چشم عامه

20. روح چون سرو روان در چمن اخضر او

21. نه به ظاهر تن ما معدن خون و خلط است

22. هیچ جان را سقمی هست از این مقذر او

23. در چنین مزبله جان را دو هزاران باغ است

24. پس چرا ترسد جان از لحد و مقبر او

25. آنک خون را چو می ناب غذای جان کرد

26. بنگر در تن پرنور و رخ احمر او

27. هله دلدار بخوان باقی این بر منکر

28. تا دو صد چشمه روان گردد از مرمر او


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
* جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
شعر کامل
حافظ
* تاک بالا دست من بیعت به طوبی بسته است
* خوشه ام عقد اخوت با ثریا بسته است
شعر کامل
صائب تبریزی
* که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
* نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
شعر کامل
حافظ