مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2534

1. مها یک دم رعیت شو مرا شه دان و سالاری

2. اگر مه را جفا گویم بجنبان سر بگو آری

3. مرا بر تخت خود بنشان دوزانو پیش من بنشین

4. مرا سلطان کن و می‌دو به پیشم چون سلحداری

5. شها شیری تو من روبه تو من شو یک زمان من تو

6. چو روبه شیرگیر آید جهان گوید خوش اشکاری

7. چنان نادر خداوندی ز نادر خسروی آید

8. که بخشد تاج و تخت خود مگر چون تو کلهداری

9. ز بس احسان که فرمودی چنانم آرزو آمد

10. که موسی چون سخن بشنود در می‌خواست دیداری

11. یکی کف خاک بستان شد یکی کف خاک بستانبان

12. که زنده می‌شود زین لطف هر خاکی و مرداری

13. تو خود بی‌تخت سلطانی و بی‌خاتم سلیمانی

14. تو ماهی وین فلک پیشت یکی طشت نگوساری

15. کی باشد عقل کل پیشت یکی طفلی نوآموزی

16. چه دارد با کمال تو بجز ریشی و دستاری

17. گلیم موسی و هارون به از مال و زر قارون

18. چرا شاید که بفروشی تو دیداری به دیناری

19. مرا باری بحمدالله چه قرص مه چه برگ که

20. ز مستی خود نمی‌دانم یکی جو را ز قنطاری

21. سر عالم نمی‌دارم بیار آن جام خمارم

22. ز هست خویش بیزارم چه باشد هست من باری

23. سگ کهفی که مجنون شد ز شیر شرزه افزون شد

24. خمش کردم که سرمستم نباید بسکلد تاری

25. بهل ای دل چو بینایی سخن گویی و رعنایی

26. هلا بگذار تا یابی از این اطلس کلهواری


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بر تن چه زنی گلاب و کافور
* این شعله در استخوان گرفته
شعر کامل
حزین لاهیجی
* ضیافتی که در آنجا توانگران باشند
* شکنجه ای است فقیران بی بضاعت را
شعر کامل
صائب تبریزی
* حیفم آید به قلم نام لبت برد دریغ
* که به صد قرن از آن طرفه کمان نتوان ساخت
شعر کامل
کمال خجندی