مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 3082

1. رهید جان دوم از خودی و از هستی

2. شده‌ست صید شهنشاه خویش در مستی

3. زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه

4. زهی بلند که جان گشت در چنین پستی

5. درست گشت مرا آنچ من ندانستم

6. چو در درستی ای مه مرا تو بشکستی

7. چو گشت عشق تو فصاد و اکحلم بگشاد

8. چو خون بجستم از تن زهی سبک دستی

9. طبیب فقر بجست و گرفت گوش دلم

10. که مژده ده که ز رنج وجود وارستی

11. ز انتظار رهیدی که کی صبا بوزد

12. نه بحر را تو زبونی نه بسته شستی

13. ز شمس تبریز این جنس‌ها بخر بفروش

14. ز نقدهاش چو آن کیسه بر کمر بستی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گفتا کجاست خوشتر گفتم که قصر قیصر
* گفتا چه دیدی آن جا گفتم که صد کرامت
شعر کامل
مولوی
* یار بگذشت، از همه خندان و از من خشمناک
* عمر بر من مشکل و بر دیگران آسان گذشت
شعر کامل
هلالی جغتایی
* این که تو داری قیامتست نه قامت
* وین نه تبسم که معجزست و کرامت
شعر کامل
سعدی