مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 3106

1. فرست بادهٔ جان را به رسم دلداری

2. بدان نشان که مرا بی‌نشان همی‌داری

3. بدان نشان که به هر شب چو ماه می‌تابی

4. ز ابر دل قطرات حیات می‌باری

5. چه قطره‌هاست که از حرف عشق می‌بارد

6. ز گل گلی بفزاید ز خار هم خاری

7. میان خار و گل این سینه‌ها چو بلبل مست

8. ضمیر عشق دل اندر سحر به سحر آری

9. هزار ناله کنم لیک بیخود از می عشق

10. چو چنگ بی‌خبرم از نوا و از زاری

11. از آن دمی که صراحی عشق تو دیدم

12. تهی و پر شده‌ام دم به دم قدح واری

13. میان جمع مرا چون قدح چه گردانی

14. چو شمع را تو در این جمع در نمی‌آری

15. مرا بپرس که این شمع کیست شمس الدین

16. که خاک تبریز از وی بیافت بیداری


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پنجهٔ تاک ز سرمای سحر می‌لرزد
* لاله از بهر همین کرده فروزان منقل
شعر کامل
وحشی بافقی
* موش با جاروب در سوراخ نتوانست رفت
* خواجه با چندین علایق چون به حق واصل شود؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* تا دهان و رخ ترا دیدند
* غنچه دل تنگ و ارغوان خجلست
شعر کامل
اوحدی