مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 391

1. مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست

2. وان حیات باصفای باوفا مست آمدست

3. گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش

4. کو بدین شیوه بر ما بارها مست آمدست

5. آب ما را گر بریزد ور سبو را بشکند

6. ای برادر دم مزن کاین دم سقا مست آمدست

7. می‌فریبم مست خود را او تبسم می‌کند

8. کاین سلیم القلب را بین کز کجا مست آمدست

9. آن کسی را می‌فریبی کز کمینه حرف او

10. آب و آتش بیخود و خاک و هوا مست آمدست

11. گفتمش گر من بمیرم تو رسی بر گور من

12. برجهم از گور خود کان خوش لقا مست آمدست

13. گفت آن کاین دم پذیرد کی بمیرد جان او

14. با خدا باقی بود آن کز خدا مست آمدست

15. عشق بی‌چون بین که جان را چون قدح پر می‌کند

16. روی ساقی بین که خندان از بقا مست آمدست

17. یار ما عشق است و هر کس در جهان یاری گزید

18. کز الست این عشق بی‌ما و شما مست آمدست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عشق پیری است که ساغر زده‌ایم از کف او
* عقل طفلی است که دانا شده در مکتب ما
شعر کامل
فروغی بسطامی
* نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
* فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
شعر کامل
حافظ
* خاک پیش تشنگان هرگز نگیرد جای آب
* چاره مخمور می، تریاک نتوانست کرد
شعر کامل
صائب تبریزی