مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 596

1. آن مه که ز پیدایی در چشم نمی‌آید

2. جان از مزه عشقش بی‌گشن همی‌زاید

3. عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش

4. هم خیره همی‌خندد هم دست همی‌خاید

5. هر صبح ز سیرانش می‌باشم حیرانش

6. تا جان نشود حیران او روی ننماید

7. هر چیز که می‌بینی در بی‌خبری بینی

8. تا باخبری والله او پرده بنگشاید

9. دم همدم او نبود جان محرم او نبود

10. و اندیشه که این داند او نیز نمی‌شاید

11. تن پرده بدوزیده جان برده بسوزیده

12. با این دو مخالف دل بر عشق بنبساید

13. دو لشکر بیگانه تا هست در این خانه

14. در چالش و در کوشش جز گرد بنفزاید

15. در زیر درخت او می‌ناز به بخت او

16. تا جان پر از رحمت تا حشر بیاساید

17. از شاه صلاح الدین چون دیده شود حق بین

18. دل رو به صلاح آرد جان مشعله برباید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چنین است کردار این گنده پیر
* ستاند ز فرزند پستان شیر
شعر کامل
فردوسی
* ز عاشق می شود معشوق را نام و نشان پیدا
* ثمر نیکو نیاید تا نگردد باغبان پیدا
شعر کامل
نظیری نیشابوری
* مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
* استاده است سرو و کمر بسته است نی
شعر کامل
حافظ