مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 709

1. جان از سفر دراز آمد

2. بر خاک در تو بازآمد

3. در نقد وجود هر چه زر بود

4. از گنج عدم به گاز آمد

5. بی مهر تو هر که آسمان رفت

6. درهای فلک فرازآمد

7. بی آبی خویش جمله دیدند

8. هرک از تو نه سرفراز آمد

9. جان رفت که بی‌تو کار سازد

10. سوزید و نه کارساز آمد

11. اندر سفرش بشد حقیقت

12. کو بی‌تو همه مجاز آمد

13. از گرد ره آمدست امروز

14. رحم آر که پرنیاز آمد

15. سر را ز دریچه‌ای برون کن

16. تا بیند کان طراز آمد

17. تا نعره عاشقان برآید

18. کان قبله هر نماز آمد

19. از پیش تو رفت باز جانم

20. طبل تو شنید و بازآمد

21. ای اهل رباط وارهیدیت

22. کز خط خوشش جواز آمد

23. آن چنگ طرب که بی‌نوا بود

24. رقصی که کنون به ساز آمد

25. از سلسله نیاز رستید

26. کان بند هزار ناز آمد

27. ترک خر کالبد بگویید

28. کان شاه براق تاز آمد

29. نور رخ شمس حق تبریز

30. عالم بگرفت و راز آمد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* برف پیری می‌نشیند بر سرم
* همچنان طبعم جوانی می‌کند
شعر کامل
سعدی
* خال هندوی تو بر آتش عارض شب و روز
* پی احضار دل سوختگان فلفل داشت
شعر کامل
فروغی بسطامی
* مرا به آتش سوزنده رحم می آید
* که زندگانی خود صرف ژاژخایی کرد
شعر کامل
صائب تبریزی