مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 743

1. آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود

2. چون رسیدش چشم بد کز چشم‌ها مستور بود

3. شادی شب‌های ما کز مشک و عنبر پرده داشت

4. شادی آن صبح‌ها کز یار پرکافور بود

5. از فراز عرش و کرسی بانگ تحسین می‌رسید

6. تا به پشت گاو و ماهی از رخش پرنور بود

7. هر طرف از حسن او بدلیلیی کاسد شده

8. ذره ذره همچو مجنون عاشق مشهور بود

9. دل به پیش روی او چون بایزید اندر مزید

10. جان در آویزان ز زلفش شیوه منصور بود

11. شمع عشق افروز را یک بار دیگر اندرآر

12. کوری آن کس که او از عشرت ما دور بود

13. ساقیی با رطل آمد مر مرا از کار برد

14. تا ز مستی من ندانستم که رشک حور بود

15. نقش شمس الدین تبریزیست جان جان عشق

16. کاین به دفترهای عشق اندر ازل مسطور بود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
* آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
شعر کامل
حافظ
* کله ترگ و شمشیر جام منست
* به بازو خم خام دام منست
شعر کامل
فردوسی
* آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد
* الحق آراسته خلقی و جمالی دارد
شعر کامل
سعدی