مولویفیه ما فیه (فهرست)

شمارهٔ 35

مرا عجب می آید که این حافطان چون پی نمی برند از احوال عارفان ؟ چنین شرح که می فرماید: وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ ( تو هرگز اطاعت مکن احدی از منافقان دون را که دائم [به دروغ] سوگند می خورند – قلم – 10)، غماز (سخن چین) خاص، خود اوست که فلان را مشنو، هر چه گوید که او چنین است با تو، هَمَّازٍ مَّشَّاء بِنَمِيمٍ، مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ (دائم عیبجویی و سخن چینی می کنند و خلق را هرچه بتوانند از خیر و سعادت [ و ایمان] باز می دارند– قلم -11، 12). الا قرآن عجب جادوست غیور. چنان می بندد که صریح در گوش خصم می خواند، چنانکه فهم می کند و هیچ خبر ندارد [ و از لذت آن بی خبر است یا خود] باز می رباید، خَتَمَ اللّهُ (خداوند مهر نهاده است). عجب لطفی دارد، ختمش می کند که می شنود و فهم نمی کند و بحث می کند و فهم نمی کند.

الله لطیف و قهرش لطیف و قفلش لطیف. اما نه چون قفل گشائیش که لطف آن در صفت نگنجد. من اگر از اجزا خود را فرو سکلم (گسسته شوم)، از لطف بی نهایت و ارادت قفل گشایی و بیچونی و فتاحی او خواهد بود. زنهار بیماری و مردن را در حق من متهم نکنید که آن جهت رو پوش است. کِشنده من این لطف و بی مثلی او خواهد بودن، آن کارد یا شمشیر که پیش آید جهت دفع چشم اغیارست، تا چشمهای نحس بیگانۀ جُنب ادراک این مقتل نکند.


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به چشم همت من استخوان بی مغزی است
* سعادتی که زبال هما میسر شد
شعر کامل
صائب تبریزی
* ز آستین طبیبان هزار خون بچکد
* گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش
شعر کامل
حافظ
* دستگیری نتوان داشت توقع ز غریق
* اهل دنیا همه درمانده تر از یکدگرند
شعر کامل
صائب تبریزی