مولویفیه ما فیه (فهرست)

شمارهٔ 37

فرمود: از دعوی این کنیزک که کردند اگرچه دروغ است پیش نخواهد رفتن، اما در وَهم این جماعت چیزی نشست. این وهم آدمی در باطن آدمی همچو دهلیز است، اول در دهلیز آیند آنگه در خانه روند. این همه دنیا همچون یک خانه است، هرچه در اندرون آید که دهلیز است، لابدست که در خانه ظاهر شود پیدا گردد. مثلا، این خانه که [در آن] نشسته ایم، صورت این در دل مهندس پیدا شد، آنگاه این خانه شد. پس گفتیم این همه دنیا یک خانه است، وَهم و فکر و اندیشه ها، دهلیز این خانه است. هرچه در دهلیز دیدی که پیدا شد، حقیقت دان که در خانه پیدا شود. و این همه چیزها که در دنیا پیدا می شود از خیر و شر، اول همه در دهلیزها پیدا شده است آنگاه اینجا.

حق تعالی چون خواهد که چیزهای گوناگون از غرایب و عجایب و باغها و بوستانها و مرغزارها و علوم و تصنیفهای گوناگون در عالم پیدا کند، در اندرونها خواست و تقاضای آن بنهد تا از آن این پیدا شود. و همچنین هر چه در این عالم می بینی، می دان که در آن عالم هست. مثلا هر چه در نم بینی بدانکه در یم (دریا) باشد زیرا این نم از آن یم است. وهمچنان این آفرینش آسمان و زمین و عرش و کرسی و عجایب های دیگر. حق تعالی تقاضای آن را در ارواح پیشین نهاده بود لاجرم عالم برای آن پیدا شد.

مردم که می گویند که عالم قدیم است، سخن ایشان مسموع کی باشد؟ بعضی می گویند که حادث است و آن اولیا اند و انبیا اند که ایشان قدیم تر از عالم اند و حق تعالی تقاضای آفرینش عالم را در ارواح ایشان نهاد و آنگاه عالم پیدا شد. پس ایشان علی الحقیقة می دانند که حادث است، از مقام خود خبر می دهند. مثلا، ما در این خانه که نشسته ایم، عمر ما شصت و هفت است، دیدیم که این خانه نبود، سالی چند است که این خانه شده است. اگر در این خانه جانورانی متولد شوند از در و دیوار این خانه، مثل کژدم و موش و مار و حیواناتی حقیر که درین خانه میزیند. ایشان زاییدند و خانه را معمور دیدیند اگر ایشان بگویند که این خانه قدیم است بر ما حجت نشود چون ما دیده ایم که این خانه حادث است. همچنانکه آن جانوران که از در و دیوار این خانه رسته اند و جز این خانه چیزی نمی دانند و نمی بینند.

خلقان که [نیز] ازین خانه دنیا رسته اند در ایشان جوهری نیست منبتشان (رَستنِ شان) از اینجاست، هم در اینجا فرو روند. اگر ایشان عالم را قدیم گویند. بر انبیا و اولیا که ایشان را وجود بوده است پیش از عالم، بصد هزاز هزار سال، چه جای سال و چه جای عدد؟ که آنر نه حدست و نه عدد، حجت نباشد که ایشان حدوث عالم را دیده اند؟ همچنانکه تو حدوث این خانه را و بعد از آن؟

آن فلسفی که به سنّی می گوید که: حدوث عالم را به چه دانستی؟ ای! خر تو قِدَمِ (دیرینگی) عالم را به چه دانستی؟ آخر گفتن تو که عالم قدیم است، معنی اش این است که حادث نیست و این گواهی بر نفی باشد. آخر گواهی بر اثبات آسان تر باشد از آنکه گواهی بر نفی. زیرا که گواهی بر نفی معنی اش آنست که این مرد فلان کار را نکرده است و اطلاع بر این مشکل است، می باید که این شخص از اول عمر تا آخر ملازم آن شخص بوده باشد، شب و روز، در خواب و بیداری که بگوید البته این کار رانکرده است. هم حقیقت نشود، شاید که این را خوابی برده باشد یا آن شخص به حاجت به خانه رفته باشد که این را مقدور نبوده باشد ملازم او بودن. سبب این [به این سبب] گواهی بر نفی روانیست، زبرا که مقدور نیست. اما گواهی بر اثبات مقدوراست و آسان، زیرا که می گوید لحظه ای با او بودم، چنین گفت و چنین کرد، لاجرم این گواهی مقبول است زیراکه مقدور آدمیست. اکنون ای سگ! اینکه به حدوث گواهی می دهد آسان تر است از آنچه تو به قِدَم عالم گواهی می دهی، زیراکه حاصل گواهیت اینست که حادث نیست؛ پس گواهی بر نفی داده باشی. پس چون هر دو را دلیلی نیست و ندیده ای که عالم حادث است یا قدیم، تو او را می گویی به چه دانستی که حادث است؟ او نیز می گوید ای قلبتان تو به چه دانستی که قدیم است؟ آخر دعوی تو مشکل تر است و محال تر.


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پیوسته درین باغ، دلم چون گل رعنا
* رویی به بهار و رخ دیگر به خزان داشت
شعر کامل
صائب تبریزی
* تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
* راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
شعر کامل
حافظ
* می‌کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
* چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
شعر کامل
حافظ