مولوی_مثنوی معنویدفتر پنجم (فهرست)

شماره 124 - حکایت مریدی کی شیخ از حرص و ضمیر او واقف شد او را نصیحت کرد به زبان و در ضمن نصیحت قوت توکل بخشیدش به امر حق

1. شیخ می‌شد با مریدی بی‌درنگ

2. سوی شهری نان بدانجا بود تنگ

3. ترس جوع و قحط در فکر مرید

4. هر دمی می‌گشت از غفلت پدید

5. شیخ آگه بود و واقف از ضمیر

6. گفت او را چند باشی در زحیر

7. از برای غصهٔ نان سوختی

8. دیدهٔ صبر و توکل دوختی

9. تو نه‌ای زان نازنینان عزیز

10. که ترا دارند بی‌جوز و مویز

11. جوع رزق جان خاصان خداست

12. کی زبون هم‌چو تو گیج گداست

13. باش فارغ تو از آنها نیستی

14. که درین مطبخ تو بی‌نان بیستی

15. کاسه بر کاسه‌ست و نان بر نان مدام

16. از برای این شکم‌خواران عام

17. چون بمیرد می‌رود نان پیش پیش

18. کای ز بیم بی‌نوایی کشته خویش

19. تو برفتی ماند نان برخیز گیر

20. ای بکشته خویش را اندر زحیر

21. هین توکل کن ملرزان پا و دست

22. رزق تو بر تو ز تو عاشق‌ترست

23. عاشقست و می‌زند او مول‌مول

24. که ز بی‌صبریت داند ای فضول

25. گر ترا صبری بدی رزق آمدی

26. خویشتن چون عاشقان بر تو زدی

27. این تب لرزه ز خوف جوع چیست

28. در توکل سیر می‌تانند زیست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار
* که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
شعر کامل
حافظ
* همه شادی و عشرت باشد، ای دوست
* در آن خانه که مهمانش تو باشی
شعر کامل
عراقی
* به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
* که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
شعر کامل
حافظ