مولوی_مثنوی معنویدفتر پنجم (فهرست)

شماره 156 - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند

1. آن یکی را بیگهان آمد قنق

2. ساخت او را هم‌چو طوق اندر عنق

3. خوان کشید او را کرامتها نمود

4. آن شب اندر کوی ایشان سور بود

5. مرد زن را گفت پنهانی سخن

6. که امشب ای خاتون دو جامه خواب کن

7. پستر ما را بگستر سوی در

8. بهر مهمان گستر آن سوی دگر

9. گفت زن خدمت کنم شادی کنم

10. سمع و طاعه ای دو چشم روشنم

11. هر دو پستر گسترید و رفت زن

12. سوی ختنه‌سور کرد آنجا وطن

13. ماند مهمان عزیز و شوهرش

14. نقل بنهادند از خشک و ترش

15. در سمر گفتند هر دو منتجب

16. سرگذشت نیک و بد تا نیم شب

17. بعد از آن مهمان ز خواب و از سمر

18. شد در آن پستر که بد آن سوی در

19. شوهر از خجلت بدو چیزی نگفت

20. که ترا این سوست ای جان جای خفت

21. که برای خواب تو ای بوالکرم

22. پستر آن سوی دگر افکنده‌ام

23. آن قراری که به زن او داده بود

24. گشت مبدل و آن طرف مهمان غنود

25. آن شب آنجا سخت باران در گرفت

26. کز غلیظی ابرشان آمد شگفت

27. زن بیامد بر گمان آنک شو

28. سوی در خفتست و آن سو آن عمو

29. رفت عریان در لحاف آن دم عروس

30. داد مهمان را به رغبت چند بوس

31. گفت می‌ترسیدم ای مرد کلان

32. خود همان آمد همان آمد همان

33. مرد مهمان را گل و باران نشاند

34. بر تو چون صابون سلطانی بماند

35. اندرین باران و گل او کی رود

36. بر سر و جان تو او تاوان شود

37. زود مهمان جست و گفت این زن بهل

38. موزه دارم غم ندارم من ز گل

39. من روان گشتم شما را خیر باد

40. در سفر یک دم مبادا روح شاد

41. تا که زوتر جانب معدن رود

42. کین خوشی اندر سفر ره‌زن شود

43. زن پشیمان شد از آن گفتار سرد

44. چون رمید و رفت آن مهمان فرد

45. زن بسی گفتش که آخر ای امیر

46. گر مزاحی کردم از طیبت مگیر

47. سجده و زاری زن سودی نداشت

48. رفت و ایشان را در آن حسرت گذاشت

49. جامه ازرق کرد زان پس مرد و زن

50. صورتش دیدند شمعی بی‌لگن

51. می‌شد و صحرا ز نور شمع مرد

52. چون بهشت از ظلمت شب گشته فرد

53. کرد مهمان خانه خانهٔ خویش را

54. از غم و از خجلت این ماجرا

55. در درون هر دو از راه نهان

56. هر زمان گفتی خیال میهمان

57. که منم یار خضر صد گنج و جود

58. می‌فشاندم لیک روزیتان نبود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* غافل مشو ز عمر که ساکن نمی شود
* سیل عنان گسسته اقامت پذیر نیست
شعر کامل
رهی معیری
* دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان
* این نکته شیرین را در جان بنشان ای جان
شعر کامل
مولوی
* ای که دستت می‌رسد کاری بکن
* پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
شعر کامل
سعدی