مولوی_مثنوی معنویدفتر ششم (فهرست)

شماره 15 - حکایت پاسبان کی خاموش کرد تا دزدان رخت تاجران بردند به کلی بعد از آن هیهای و پاسبانی می‌کرد

1. پاسبانی خفت و دزد اسباب برد

2. رختها را زیر هر خاکی فشرد

3. روز شد بیدار شد آن کاروان

4. دید رفته رخت و سیم و اشتران

5. پس بدو گفتند ای حارس بگو

6. که چه شد این رخت و این اسباب کو

7. گفت دزدان آمدند اندر نقاب

8. رختها بردند از پیشم شتاب

9. قوم گفتندش که ای چو تل ریگ

10. پس چه می‌کردی کیی ای مردریگ

11. گفت من یک کس بدم ایشان گروه

12. با سلاح و با شجاعت با شکوه

13. گفت اگر در جنگ کم بودت امید

14. نعره‌ای زن کای کریمان برجهید

15. گفت آن دم کارد بنمودند و تیغ

16. که خمش ورنه کشیمت بی‌دریغ

17. آن زمان از ترس بستم من دهان

18. این زمان هیهای و فریاد و فغان

19. آن زمان بست آن دمم که دم زنم

20. این زمان چندانک خواهی هی کنم

21. چونک عمرت برد دیو فاضحه

22. بی‌نمک باشد اعوذ و فاتحه

23. گرچه باشد بی‌نمک اکنون حنین

24. هست غفلت بی‌نمک‌تر زان یقین

25. هم‌چنین هم بی‌نمک می‌نال نیز

26. که ذلیلان را نظر کن ای عزیز

27. قادری بی‌گاه باشد یا به گاه

28. از تو چیزی فوت کی شد ای اله

29. شاه لا تاسوا علی ما فاتکم

30. کی شود از قدرتش مطلوب گم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت
* کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
شعر کامل
حافظ
* صاحب دلی که نرد وفا عاشقانه باخت
* نقد دو کونْ در ره یار یگانه باخت
شعر کامل
جامی
* دوستی با ناتوانان مایه روشندلی است
* موم چون با رشته سازد شمع محفل می شود
شعر کامل
صائب تبریزی