ملا هادی سبزواری_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 59

1. مرا از عشق دل لبریز خون است

2. چو اخگر کز محبّت در درون است

3. مگو عشق این نهنگ آتشین است

4. محبت نیست این دریای خون است

5. بسی بی پا و سر دارد به هرسوی

6. کز آن جمله یکی گردون دون است

7. شدیم از شهر بند عقل بیرون

8. کنون مأوای ما ملک جنون است

9. من آن سیمرغ کوه قاف عشقم

10. که عنقای خرد پیشم زبون است

11. جهان چون نقطه بین در مرکز دل

12. دو کون و یونس دل بطن نون است

13. بگوش ما بود هر نغمه موزون

14. غریو شحنه ساز ارغنون است

15. همه عالم حروف و حق سخنگوست

16. وزو حرف نخستین کاف و نون است

17. ازو در جنبش آمد گوهر گل

18. باو هر جبشی را هم سکون است

19. چو او را نیست حدی اُستوار است

20. هر آن جنبش که درچشمت نگون است

21. ندارد تابشش آغاز و انجام

22. بلی آن جلوه گر بی چند و چون است

23. مگو سرّ درون پرده اسرار

24. که از اندیشه سر ّحق برون است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* با تهی چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟
* سیری از خرمن نباشد دیده غربال را
شعر کامل
صائب تبریزی
* پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی
* گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند
شعر کامل
حافظ
* با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست
* در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن
شعر کامل
سعدی