نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 173

1. روزگاریست که در خاطرم آشوب فلان است

2. روزگارم چو سر زلف پریشانش از آن است

3. در همه شهر چو افسانه بگفتند زن و مرد

4. قصه ی ما و برانیم که از خلق نهان است

5. هم چنان بر عقب روی نکو می رود م دل

6. گر همی خواهد وگرنه چه کند موی کشان است

7. آدمی را نبود چاره ز یاری متناسب

8. وانکه بی اهل دلی می گذراند حیوان است

9. دیگران در طلب مال جهان اسب جهالت

10. می جهانند و مرا دوست به از هردو جهان است

11. ما همانیم که بودیم ز یادت به ارادت

12. یار مشکل همه این است که با ما نه همان است

13. گنه از جانب ما می نهد و می شکند عهد

14. هرچه فرماید اگر چه نه چنان است چنان است

15. حاکم است ار بکشد ار بزند یا بنوازد

16. چه کنم بر سر مملوک خودش حکم روان است

17. داد خواهانم اگر کشته بر آرند به کویش

18. قاتلم را به اشارت بنمایم که فلان است

19. جهد کردیم که یاری به کف آوریم و به رویش

20. عمر خوش می گذرانیم که دنیا گذران است

21. خود قضا را به کسی باز فتادیم که او را

22. غم ما کم تر از آن است که مارا غم جان است

23. می رود غافل واز پس نکند یار نگاهی

24. که نزاری ز پی اش گریه کنان نعره زنان جامه درآن است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* من گدا و تمنای وصل او هیهات
* مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
شعر کامل
حافظ
* منع کمال از عاشقی جان برادر کی توان
* پند پدر مانع نشد رسوای مادر زاد را
شعر کامل
کمال خجندی
* نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
* که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
شعر کامل
حافظ