نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 184

1. سرّی که در اوصاف و مقامات جنون است

2. از باصره و سامعه و نطق برون است

3. در عشق جمالی و کمالی‌ست ولیکن

4. آن را نتوان دید و نه دانست که چون است

5. جانیّ و دلی هست ولی در ره عشاق

6. گر جانست همه آتش و گر دل همه خون است

7. در بند وجودی و وجودت عدم توست

8. عاشق به کف قدرت معشوق زبون است

9. بر عاشق مسکین چه کنی عیب که در عشق

10. سرّیست که چون حکم قضا کن فیکون است

11. در دارشفایی که بنا کرد محبت

12. هر لحظه دوا کم بود و درد فزون است

13. از بادیه ی عشق به مقصد نبری راه

14. بی درد که دردت به دوا راه نمون است

15. با عشق به هم صبر محال است نزاری

16. در خلقت ازیرا حَرَکت ضدّ سکون است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چه پرواگر در میخانه ها را محتسب گل زد؟
* نبندد نرگس مستش، دکان می فروشی را
شعر کامل
حزین لاهیجی
* پبش امواج خوادث پایداری سهل نیست
* مرد باید تا نیندیشد ز طوفان مرد کو؟
شعر کامل
رهی معیری
* بر سیب زنخدان تو چون گرد نشیند
* جانها همه با آه به یکبار برآید
شعر کامل
صائب تبریزی