نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 426

1. یکی را دوست می دارم که چون من سد رهی دارد

2. ندانم تا ز حالِ من کم و بیش آگهی دارد

3. گرم سر می رود نتوانم از کویش گذر کردن

4. خداوندست و بر جان و دلم فرمان دهی دارد

5. خیالِ محض بین باری کزو وصلی طمع دارم

6. محال اندیش را سودا چنین بر ابلهی دارد

7. چو رشکِ آفتاب و غیرتِ سروست چون گویم

8. جمالِ آفتاب و قامتِ سروِ سهی دارد

9. که دیده ست آرزومندی چو من مظلوم کز هجران

10. درونی از شکایت پر ولی مغزی تُهی دارد

11. صبا گر فرصتی یابی بگو آرامِ جانم را

12. نزاری چشم بر راهت به امیّدِ بهی دارد

13. وگر باور نمی داری بیا بنگر به چشمِ خود

14. که از سودایِ شفتالوت رویِ چون بهی دارد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟
* آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟
شعر کامل
رهی معیری
* سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
* در میان این و آن فرصت شمار امروز را
شعر کامل
سعدی
* هیچ از لب و چشم تو قناعت نتوان کرد
* یارب چه نهادند در این شکر و بادام
شعر کامل
فروغی بسطامی